دکتر شريعتی و پروژه
پروتستانيسم اسلامی
متن کامل سخنرانی دکتر هاشم
آغاجری در تالار معلم همدان
متن کامل سخنرانی آقای آغاجری در مورخ
۲۹/۳/۸۱ تالار معلم همدان ، گراميداشت سالروز دکتر شريعتی
گرامی ميدارم بيست و پنجمين سالگرد شهادت برادر و
دوست و همفکر و هم سخن ، دکتر علی شريعتی ، او که هم چون يک شمع سوخت. شمعی که
عالمی را روشن کرد. چه بگويم پرتوی از آن شمع فروزان در وجود شما عزيزان هست او
شمع مرده نيست به نسل بعد و نسلهای بعد روشنی ميدهد به رغم همه جفاها و
نامهربانيها و نامرديهايی که در روزها و سالهای کوتاه عمرش شروع شد و متاسفانه تا
به امروز ادامه دارد. امروز من میبينم توجه و بازگشت دوباره نسل حاضر را به
شريعتی و گرايش به آثار شريعتی بر همه مشهود است. چند صباحی کسانی ميکوشيدند
خورشيد را گل آلود کنند و با انواع و امثال اتهامات نتوانستند خورشيد شريعتی را
خاموش کنند اما اينها نه تنها اثری نداشته بلکه توجه به شريعتی روز به روز بيشتر و
جديتر ميشود. ۲۵ سال پيش که او پس از خروج از زندان کوچکتر و ورود به زندان
بزرگتری به نام ايران نتوانست بماند و به ناگزير برای ادامه راه ، مهاجرت پيشه کرد
و به قول خودش در آن وصيتنامه آخری با لطف خداوند بر قاليچه سليمانی نشست و پرواز
کرد. آن زمان در ايران هنوز انقلابی اتفاق نيفتاده بود و کمتر کسی تصور ميکرد و
پيشبينی ميکرد در آيندهای بسيار کوتاه ايران شاهد تحولی عظيم خواهد بود. تحولی که
شريعتی خود يکی از باغبانان مهم و معماران بزرگ آن بود. بذرهايی که او در سالها
پاشيد خيلی سريع جوانه زد، گل داد و به ثمر نشست. هرچند که زمينی که اين باغبان در
آن گل کاشت و بذر پاشيد متاسفانه زمين چند رگهای بود که پس از چند صباحی
خرزهرههايی در اين گلستان در گوشه و کنار سربلند کرد و کوشيد تا فضای زندگی را
برای گلها تنگ کند اما حال دوباره شاهديم که نسيم تازهای ميوزد و فضای نو و جديدی
برای تنفس گلها فراهم ميشود. موضوع سخن امروز من پروژه پروتستانتيزم اسلامی و دکتر
شريعتی است.
تقسيم بندی که خود دکتر شريعتی از مجموعه آثارش
کرده به طور کلی آنها را به سه دسته بزرگ تقسيم کرده ، دسته اول کويريات ، دسته
دوم اسلاميات و دسته سوم اجتماعيات. اين تثليثی است که معرف يک راه و هدف و جهت
است. اجتماعيات شريعتی را بدون اسلاميات او نميشود به طور کامل فهميد. کما اين که
اسلاميات و اجتماعيات او را بدون توجه به کويريات نميشود کاملا" حس کرد. شريعتی
همه اين سه بعد است و قابل تفکيک به هيچ يک از آن نيست. شريعتی را نميشود محدود در
کويريات و نه محدود در اجتماعيات و اسلاميات. اما از آن جا که به اقتضای سخن
مجبورم در محدوده خاصی سخن بگويم به ناچار ميکوشم تنها در قلمرو اسلاميات سخن
بگويم.
يکی از مسائلی که در جامعهشناسی مطرح است و مورد
بحث و مناظره است در ميان انديشمندان ، فيلسوفان و جامعهشناسان ، رابطه ذهن و عين
است. رابطه انديشه و فکر با ماديت و واقعيت. رابطه انسان متفکر با مجموعه شرايطی
که بر زندگی اجتماعی او حاکم است. اين رابطه چگونه رابطهای است. کدام يک بر ديگری
تقدم دارد. کدام زيربناست و کدام روبناست. هريک از متفکران بسته به ديدگاه خود و
نوع مذهب و نظريه خويش توضيحی در خصوص اين رابطه دادهاند و توضيح معروف و مشهوری
که دکتر شريعتی هم کاملا" به آن توجه ميکند و از آن بحث ميکند يک توضيح کارل
مارکس است ، فيلسوف و جامعهشناس معروف که مکتب سياسی مارکسيسم هم به او منصوب است
و ديگر جامعهشناس معروف ماکس وبر. اين دو جامعه شناس دو نظريه کاملا" متضاد
با يکديگر دارند. ماکس در بخش عمده آثارش و در قسمت اعظم زندگی و فعاليت فکری و
سياسياش عبارت بود از اين انديشه که بنظر او عين ، واقعيت ، شرايط اقتصادی مقدم
است بر انديشه ، عشق و فرهنگ. به عبارت سادهتر در تعيين رابطه بين اقتصاد و فرهنگ
اصالت و تقدم را به اقتصاد ميگذاشت و بر اين باور بود که عامل سازنده و موتور
محرکه جامعه و تاريخ زيربنای اقتصادی است. وقتی اقتصاد دگرگون شود به عنوان علت
تاثير ميگذارد بر فرهنگ و فرهنگ را نيز دگرگون ميکند.
در عين حالی که به اين نظريه معتقد بود به فرهنگ
توجه بيشتری ميکرد و معتقد بود که آگاهی و خودآگاهی مردم حرف آخر را در تحولات
اجتماعی خواهد زد. از نظر او فقر به تنهايی عامل انقلاب نيست. ممکن است يک
جامعهای کاملا" فقير باشد، ممکن است در يک جامعهای تضاد طبقاتی و استثمار
به وحشتناکترين حد خودش رسيده باشد اما تا زمانی که اين وجود فقر به احساس فقر
تبديل نشده باشد و تا زمانی که مردمی که در اين جامعه زندگی ميکنند به زشتی و
غيرانسانی بودن فقر آگاهی پيدا نکند و بعد اين آگاهی ، آنها را به اعتراض نسبت به
وضع موجود نکشاند هيچ گاه صرف وجود فقر عامل قيام و انقلاب در آن جامعه نميشود.
به همين دليل دکتر شريعتی در نظريه جامعه شناسی
خودش تاکيد بر آگاهی و خودآگاهی دارد و تمام پروژه دکتر شريعتی هم خلاصه ميشود در
همين دو کلمه. آگاهی و خودآگاهی. از دوره آزادی در ايران ، قرن نوزدهم که جامعه ما
گرفتار نوعی دوگانگی شد، دوگانگی بين جامعهای که سنتی و عقبمانده ، توسعه نيافته
در زمينه پزشکی ، علمی ، سياسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی و برخورد با دنيای
جديدی که صاحب علم بود، تکنيک بود، سرمايه بود، اقتصاد بود، ديدگاههای سياسی نو و
پيشرفته بود، يک بحران در ميان انديشمندان ، متفکران و نخبگان ايرانی به وجود آمد.
بحران مدرنيته ، بحران گرفتاری در بنبست توسعه نيافتگی. توسعه نيافتگی در تمام
زمينهها و بعد اين پرسش مطرح شد که ما برای بيرون رفتن از اين بن بست و اين عقب
ماندگی چه بايد بکنيم. چه بايد کرد که عنوان يکی از آثار دکتر شريعتی هم هست و
البته عنوان رسالههای بسياری از تاريخ معاصر جهان هست از جمله رساله معروف لنين
به نام چه بايد کرد؟ از دوره قاجاريه به بعد هم بسياری از رسالهها و کتابها و
آثار متفکران ايرانی معطوف به همين پرسش بود که چه بايد کرد. برای خروج از اين بن
بست ، برای نجات از اين عقب ماندگی و توسعه نيافتگی ، برای خلاص شدن از دست فقر،
جهل ، نابرابری ، استبداد، ديکتاتوری ، استعمار، نابرابری طبقاتی ، توسعه نيافتگی
فرهنگی چه بايد کرد به اين چه بايد کرد پاسخهای بسيار زياد و متنوعی دادهاند که
به نظر اگر دانشجويی به خصوص در زمينه رشته علوم سياسی جامعه شناسی و تاريخ تصميم
بگيرد رسالهای در اين زمينه بنويسد پاسخهای داده شده به پرسش چه بايد کرد از سوی
متفکران ايران در دو قرن اخير است ، يک رساله بسيار عميق جدی و گسترده خواهد بود.
از پاسخ کسانی مثل ميرزاملکم خان که در برابر اين
که چه بايد کرد ابتدا آمدند گفتند کمپانی ، گفتند راه عبور از بنبستها و معضلات
ما اين است که دعوت کنيم از کمپانيهای خارجی بيايند در ايران سرمايهگذاری کنند.
دوای اصلی دردهای ايران و ايرانی اين است که کمپانيهای خارجی بيايند. شايد به همين
دليل هم بود که ميرزاملکم خان وارد قراردادهايی با کمپانيهای خارجی شد و البته در
آن قراردادها هم منافع شخصی مادی خودش را هم فراموش نکرد و حتی گرفتار رشوهخواری
هم شد. رشوهخواری مخصوصا" در قراردادهای خارجی امر تازهای نيست و اختصاصی
به آقازادههای امروز هم ندارد، شاهزادهها و اميرزادهها نيز رشوه ميگرفتند. از
پاسخ اين که کمپانی ايران بيايد تا پاسخهای ديگری شبيه به اين که ما اگر راهآهن
در ايران درست کنيم اين موتور خروج از بحران است تا پاسخ مستشارالدوله که در کتاب
يک کلمه حدود صدسال پيش که اين کتاب خلاصهاش اين بود که راهحل نجات ايران و
ايرانی و خروج از بن بست عقب ماندگی و توسعه نيافتگی يک کلمه است و آن هم قانون
است ، قانون. اگر ما در ايران قانون داشته باشيم و قانون حاکم باشد، همه مسايل و
مشکلات ايران حل ميشود اما خب شما ببينيد بعد از صدسال هم امروز باز اصلاحطلبهای
ايرانی دارند دم از قانون و حاکميت قانون ميزنند. ولی در طول اين صد سال هنوز
قانونی حاکم نشده است. (دست زدن حضار)
و اميدواريم که انشاالله حاکم شود. اما تامل در
اين که چرا حاکم نشده است بسيارمهم است و به هرحال شعار مستشارالدوله و حتی شعار
خود ميرزاملکمخان در دوره بعد همين بود. کما اين که ميرزاملکمخان بعد از وزارت و
صدارت افتاد و تبديل شد به يک عنصر شديدا" مخالف با ناصرالدين شاه دست به
انتشار روزنامهای زد که نام اين روزنامه قانون بود. راهحلها و پاسخهای ديگری هم
داده شد است که من نميخواهم اين جا همه آنها را بحث کنم. راهحلهايی مثل مشروطه.
اين که ما نظام مشروطه داشته باشيم. اين که قوا تفکيک بشود تا حتی راه حلی از قبيل
ضرورت وجود يک دولت استبدادی. اين هم يک راه حل بود. يعنی بعد از مشروطه به دليل
اين که ۱۶ سال بعد از انقلاب ، جامعه ايران در يک دوره هرج و مرج فرو رفت پراکندگی
قدرت ، ناامنی راهزنيهايی که در شهرها و بيرون شهرها وجود داشت ، بالطبع
نابسامانيها و مشکلات اجتماعی ، اقتصادی فراوان ناشی از اين ناامنی عده زيادی از
متفکران و نخبگان و روشنفکران ايرانی را و حتی روحانيت ايران را به اين نتيجه
رساند که راهحل نجات ايران ظهور يک ديکتاتور است. ديکتاتوری بيايد با زور و قدرت
قدرتهای کوچک محلی و خودکامگان پراکنده در کشور را سرکوب بکند، همه قدرت را در دست
خودش متمرکز بکند و نظم و امنيت در جامعه برقرار کند. نه تنها بخشی از روشنفکران و
روحانيان ما اين تز را پذيرفتند و به استقبالش رفتند بلکه توده مردم ما هم از آن
استقبال ميکردند. تصور نکنيد که هميشه ديکتاتوريها فقط با زور و سرنيزه به وجود
آمدهاند يا ادامه حکومت دادهاند، در خيلی از دورهها زور به ديوار جهل تکيه کرده
است ، در بسياری از دورهها استبداد و خودکامگی درختی بوده است که در زمين بلاهت و
جهالت ريشه ميدوانده است و فلسفه اصلی بقا استبدادها و ديکتاتوريها هم همين مسئله
بوده است. لذا خيلی راحت جامعه ايران بعد از پانزده سال از انقلاب مشروطه ،
ديکتاتوری رضاخانی و به دنبال او استبداد رضاشاهی را پذيرفت.
اما در دورههای بعدی پاسخهای ديگری داده شد. در
عصری که شريعتی زندگی ميکرد پروژههای مختلفی از سوی متفکران و نيروهای سياسی
جامعه ما ارائه ميشد، هم راهحلها و فکرهای سياسی و هم راهحلها و فکرهای نظامی ،
در دهه ۴۰ و۵۰ که دکتر شريعتی زندگی ميکرد کسانی بودند که معتقد بودند تنها راه
مبارزه ، تنها راه نجات ايران اين است که ما دست به اسلحه ببريم و رژيم شاه را
سرنگون کنيم. کافيست اين رژيم را از طريق نظامی سرنگون بکنيم تا بعد به دروازههای
آرمانی برسيم. راهحلی که گروههای چريکی و سازمانهای مسلح به دنبال آن رفتند.
البته اين راه حل نه تنها نتوانست رژيم را سرنگون بکند بلکه حتی از طرف توده مردم
نيز با استقبال روبرو نشد. چريکها جوانان بزرگ و ساده و مخلص ايران در گروههای
مختلف چريکی با تمام وجود رفتند به مبارزه با رژيم اما متاسفانه مبارزهای بود که
از تودهها جدا بود. مردم آن را نمیفهميدند گاهی حتی در آن زمان که چريکها مبارزه
ميکردند با رژيم خود مردم عادی ممکن بود يک چريک را در خيابان دستگير بکنند و
همکاری بکنند با ساواک و پليس و تحويل آنها بدهند. مشی چريکی جواب نداد. نه تنها
جواب نداد در سرنگونی رژيم ، بلکه جواب نداد در جمعيت مردم و راه حل سياسی ، اين
که ما مردم را دعوت به قيام بکنيم دعوت به شورش بکنيم ، ترغيب بکنيم ، تهييج بکنيم
، شيوههای مبارزه سياسی تکنيکها و تاکتيکهای خودش را دارد، اما تجربه نشان داده
است تا امروز که هيچ کدام از اين راهحلها نتوانسته است موانع اساسی توسعه در
ايران را رفع کند. دکتر شريعتی يکی از معدود کسانی بود که به پرسش چه بايد کرد هيچ
کدام از اين پاسخها را نداد. دکتر شريعتی نه يک چريک بود و معتقد به مبارزه چريکی
که بگويد خانه چريکی تشکيل بدهيم و قيام مسلحانه بکنيم عليه رژيم ، نه يک مبارز
سياسی به معنی حرفهای کلمه بود که بخواهد از طريق بيان و قلم مردم را به خيابان
بکشد و آنها را در يک مبارزه هيجانآميز احساساتی تحريک بکند عليه رژيم ، هيچ کدام
، او معتقد به يک طرح و پروژه فرهنگی بود. معتقد بود که مشکل اساسی که ما در ايران
داريم زيربنا و علتالعلل همه مسايل ما انديشه و فرهنگی است تا زمانی که انديشه و
فرهنگ و تفکر جامعه تغيير پيدا نکند، رژيمها بيايند و بروند هيچ مشکل به طور اساسی
حل نميشود با وارد کردن صنعت ، راهآهن و راهحلهايی از اين قبيل جامعه دچار تحول
اساسی نميشود، طرح تغيير و تحول فرهنگی و دکتر شريعتی به عنوان يک روشنفکر وظيفه
خودش و همه روشنفکران را عبارت ميديد از کوشش و تلاش برای پيشبرد چنين پروژه.
اما از آن جايی که در جامعه ايران اساسیترين هسته
فرهنگ مذهب است اصولا" جامعه ايران و فرهنگ ايرانی در تمام دورهها يک فرهنگ
مذهبی بوده است چه در دوره قبل از اسلام و چه در دوره بعد از اسلام چه در دوره قبل
از صفويه و آن موقعی که اکثريت ايرانيان هنوز به تشيع نگرويده بودند و چه بعد از
آن مرکزيترين و اساسيترين هسته در فرهنگ ايران مذهب است. اينجا بود که دکتر شريعتی
به پروژه پروتستانتيزم اسلامی رسيد. با تحليلی که از جامعه ايرانی داشت و با
شناختی که از تجربه پروتستانتيزم مسيحی داشت به اين جمعبندی رسيده بود.
پروتستانتيزم مسيحی چه بود؟ عبارت بود از يک نهضت
فکری دينی که در قرن ۱۵ و ۱۶ در اروپا اتفاق افتاد. متفکرانی که اتفاقا"
بسياری از آنها حتی خود کالوند و لوتر که روحانی و کشيش بودند اما کشيشانی بودند
که به کليسا به نهاد روحانيت سنتی مسيحی اعتراض داشتند. نسبت به دگمها و جزمها و
چهارچوبهای متعددی که پاپ و روحانيت کليسا حاکم کرده بود بر مردم مسيحی ، دست به
اعتراض زدند. پاپها از قرن چهارم به بعد با استناد به روايات و متون و با استناد
به شوراهای کليسايی و استناد به قديسه الهی کنستانتين و سنتها و روايتهای دينی از
اين قبيل خود را تبديل کرده بودند به نماينده مسيحيت و کليسا را تبديل کرده بودند
به تنها راه رستگاری. ميگفتند خارج از کليسايی که پاپ در راس آن هست رستگاری نيست.
هرکس خارج اين کليسا باشد به بهشت نمیرود به جهنم میرود. در اين کليسا پاپ به
عنوان جانشين مسيح و اسقفها و کاردينالها آن چنان نيابتی از سوی خدا و مسيح برای
خودشان ايجاد کرده بودند که حتی بهشت و دوزخ را تقسيم ميکردند و سنت اعترافگيری و
بهشت فروشی يک سنت بسيار محکم و جا افتادهای شده بود. مومنان اگر ميخواستند مورد
عفو الهی قرار بگيرند بايد ميرفتند پيش روحانی در محضر او اقرار به گناهانشان
ميکردند و بعد صدقهای ميدادند نذری ميکردند پولی ميدادند برای اين که آنها دعا
کنند و از خدا بخواهند که گناهان اين مومن بخشيده شود. کتاب مقدس يعنی انجيل و
تورات مستقيما" توسط هيچ مومن مسيحی قابل فهم شمرده نميشد. يعنی حتما"
مسيحيان برای فهم کتاب مقدس خودشان نيازمند روحانی بودند. روحانيان هم واسطه بين
خلق با خدا بودند و هم واسطه بين مسيحيان با مسيح بودند. نه با خدا بدون روحانی
ميشد ارتباط برقرار کرد نه با مسيح بدون روحانی ميشد ارتباط برقرار کرد نه با کتاب
مقدس هيچ کدام. گويی که اين کتاب مقدسی که به قول قرآن لايمسه الاالمطهرون هيچ کس
به اين کتاب نيابد دست بزند و او را لمس کند جز پاکان! گويا که اين پايان فقط
روحانيان هستند و بس ، مردم به دو گروه تقسيم ميشدند. روحانی و جسمانی. روحانی
مطهر و پاک است و جسمانی نجس است و ناپاک و اين ناپاکها و نجسها اگر ميخواهند پاک
باشند بايد دست روحانی را ببوسند و لمس کنند. اين نظام واسطگی يکی از سنتهای
بسيار جا افتاده در کليسا بود از طرف ديگر اين روحانيت به عنوان اين که پيرو مسيح
است ازدواج در ميان روحانيان را ممنوع کرده بود رسما" روحانيان حق ازدواج
نداشتند نه راهب ، نه راهبه هيچ کدام بايد تارک دنيا ميشدند. اما در عين حال همين
روحانيانی که قانون کليسا آنها را مجبور ميکرد که تا آخر عمر ازدواج نکنند و مجرد
باقی بمانند در پشت پرده آن چنان به فسادهای جنسی آلوده شده بودند که گاه کليسا
آمارش به خصوص در فسادهايی مثل همجنسبازی از جامعه بالا ميزد. به علاوه نگاه دين
سنتی به کار، به طبيعت نگاه تحقيرآميزی بود، نگاه مسيحيت سنتی ، نگاهی طبيعت گريز،
ضد دنيا ضد کار و مخالف با طبيعت انسانی بود. هم چنان که عقل و علم را هم تحقير
ميکرد و آن را در تضاد با کتاب مقدس ميديد. ميگفت پاپ برتر از عقل و علم هست اگر
پاپ چيزی گفت و لو اين که با عقل شما متناقض باشد شما بايد او را به عنوان حجت و
به عنوان جانشين پيامبر و مسيح و به عنوان رئيس نهايی سلسله مراتب روحانيت کليسايی
قبول بکنيد. اتفاقا" ايمان يعنی همين. نبين و نفهم تا ايمان بياوری. آن کس که
ميفهمد نميتواند ايمان بياورد. بر سر در خانه ايمان نوشته شده است که ابتدا عقلت را
کنار بگذار بعد وارد خانه ايمان بشو. عين آکادمی افلاطون يا ارسطو. افلاطون نوشته
بود هرکس که هندسه نميداند وارد نشود و بالای مدرسه افلاطون هم نوشته بود هرکس
منطق نميداند وارد نشود. بر سر در دين سنتی کاتوليکی نوشته بود هرکس عقل دارد وارد
نشود. اين جا جای عاقلان نيست. جای مومنان است. جای عاشقها است جای ديوانههاست
ميخواهی وارد خانه ايمان بشوی اول عقلت را اجاره بده و بعد وارد شو چنين ايمانی
البته ايمان بالاتر از عقل نبود. ايمان مادون عقل بود. چنين مومنی ، مومنی نبود که
از مرزهای عقل فراتر رفته باشد بلکه مومنی بود که دچار بلاهت بود. بعضی از
روايتهای منسوخ و شايد مجعول در اسلام گفته است که اکثراهل الجنه البلها. بيشتر
بهشتيها آدمهای ابله هستند. يعنی ميخواستند بگويند اگر ميخواهی بروی بهشت ابله باش
آدمهايی که عاقل هستند نميتوانند به بهشت بروند. البته حالا عرفای ما بعضی آمده
اند اين بل۷ه ۷ را يک بل۷ه ۷ ماورای عقل تفسير کرده اند (اعتراض يکی از خواهران و
سوال از آقای آغاجری که شما داريد درباره اسلام صحبت ميکنيد يا مسيحيت که با تمسخر
تعدادی از حضار مواجه شده و اجازه ندادند او سوال خود را ادامه دهد، آغاجری در
جواب ميگويد اينها هم تو اسلام وجود داشته هم تو مسيحيت در هر دو وجود داشته که
اين اظهار نظر با سوت زدن و کف زدن تعدادی از جمعيت مواجه ميشود).
نهضت پروتستانتيزم ميگفت ما مسيحيت را بايد از دست
روحانيت سنتی کليسايی آزاد کنيم و دين را بايد از دست پاپ نجات داد. تز خود کشيشی
تز کالون که ميگفت ما برای ارتباط با خدا احتياج به واسطه نداريم. برای فهم کتاب
مقدس احتياج به واسطه نداريم. کتاب مقدس ، خدا، پيامبر، همه ما را مستقيما"
مورد خطاب قرار دادهاند، مگر وقتی مسيح با مردم اورشليم سخن ميگفت واسطه داشت که
کلمات او را بگيرند و برای مردم شرح و بسط بکنند. نه! بیواسطه مسيح ميگفت و
مومنان و مخاطبان ميشنيدند و میفهميدند. تازه ميگفت همه انسانها، همه مسيحيان ،
همه مومنان مستقيما" مخاطب مسيح و کتاب مقدس هستند و هيچ احتياجی نيست که
برای فهم کتاب مقدس برويم به سراغ يک طبقهای به نام روحانی و اسقف. هرکس خودش کشيش
خودش است. اعتراف آن ديدگاه دنياگريز و اين که برخلاف تصويری که از مسيح ساخته شده
مسيح نسبت به دنيا بیتوجه نبود و به کار و تلاش و فعاليت انسان. کار در طبيعت
عبادت است به همين دليل هم بعد انقلاب صنعتی طبقه بورژوازی ، کسانی که تحولات تازه
را در زمينه طبيعت شناسی تکنيک ايجاد کردند عمدتا" پروتستان بودند. يعنی بر
خلاف کاتوليکهای سنتی که معتقد بودند نان و طبيعت و زمين اين قبيل امور پست مادی
بیارزش است و با روح دينداری و تقوی و خداپرستی بيگانه است اينها معتقد بودند که
اتفاقا" کار در کالبد سرمايه ، توليد اين دقيقا" همان چيزی است که
خداوند از ما خواسته است و به عنوان عبادت اين کار را انجام ميدادند. اين
پروتستانتيزم البته مسبوق به يک نگاه ديگری هم بود. چون قبل از شروع پروتستانتيزم
در اروپا يک نهضت ديگری شروع شده بود که همان نهضت اومانيزم بود. نهضت اومانيزم
نهضتی بود که ميگفت انسان ارزش دارد، در خارج از کليسا، کليسا خود را مطرح ميکرد
برای اين که با نام خدا انسان را قربانی بکند، به نام خدا و نايب خدا و مسيح که
پاپ و روحانيت مسيح بود انسان را قربانی ميکردند البته اين سنتی است بسيار قديمی
در طول تاريخ ، بتپرستی يعنی همين ، بت پرستی يعنی قربانی انسان به نام بت در
مقابل خدا، خدايی که بت ميشود قربانی انسان ميطلبد. خدای ابراهيم قربانی انسانی
نميخواهد در داستان حضرت ابراهيم که دکتر شريعتی خيلی خود راجع او سخن گفته ، اين
داستان نمادين ، وقتی ابراهيم در خواب ميبيند که خدا به او فرمان ميدهد که اسماعيل
را بکش و بلند ميشود تا اسماعيل را بکشد، در جامعه ابراهيم سنت انسانکشی ، سنت
قربانی پسران و دختران يک سنت رايج بود، اما بعد خداوند در بيداری به او دستور
ميدهد که نه ، اسماعيل را نکش ، به جای اسماعيل اين گوسفند را قربانی کن ، اما
متاسفانه در طول تاريخ ، انسانها و در دورههای مختلف از عصر بدويت به بعد انسان را
به عنوان قربانی خدا اما در واقع قربانی بت ، قربانی کردند، البته اين بت در همه
دورهها يک پيکره سيمين يا مسين يا چوبين نبود. گاهی اين بت پيکره انسانی هم پيدا
ميکرد. داستان ضحاک در اسطورههای ايرانی اشاره به همين واقعيت است ، ضحاک بتی است
که مغز جوانان را ميخورد. مارهای دوش او نيازمند به مغز جوانان است و ضحاک هر روز
دو جوان را قربانی ميکند، مغز آنها را خوراک اين مارهای روئيده بر دوشش ميکند تا
به زندگی خودش ادامه دهد.
دوره کليسايی هم همين طور بود. انسان قربانی ميشد
انسان تحقير ميشد ميگفتند انسان هيچ ارزشی ندارد. انسان اصلا" ناپاک است ،
گناهکار ذاتی است. هر انسان ذاتا" گناهکار به دنيا ميآيد و تنها زمانی
ميتواند پرهيزکار باشد و پاک شود و بهشت رود که دست پاپ و جانشين مسيح را لمس بکند
و بر سر او کشيده بشود و واسطه او بشود با خداوند، اومانيستها به اين اعتراض
داشتند ميگفتند انسان اکمل است. در نهضت پروتستانتيزم هم اين نگاه انسانی البته
وجود داشت. منتها نه با آن قدت و شدتی که اومانيستها مطرح کرده بودند. دکتر شريعتی
اين تجربه را خوب مطالعه کرده بود. وقتی در جامعه خودش تامل ميکرد به اين نتيجه
ميرسيد. ما به عنوان يک روشنفکر اگر دغدغه تحول در جامعه خودمان را داريم اگر
ميخواهيم جامعه خودمان را از عقب ماندگی نجات دهيم بايد خوب اين جامعه را بشناسيم
و ببينيم که آن عاملی که اگر دچار انحطاط باشد جامعه را به انحطاط ميکشاند و اگر
رو به ترقی برود جامعه را مترقی خواهد کرد چيست؟ آن هسته اصلی و مرکزی. جامعه ما
جامعه در حال انحطاط بود. اساسا" بوروکراسی که دو قرن اخير ايران يعنی آن
صورت مسئلهساز و ساختار مشکل و معضل جامعه ايران را ميشود چهارچوب انحطاط مورد
بررسی قرار بگيرد اين انحطاط در مرکزش دين قرار داد، دين منحط، تا اين دين منحط
تغيير پيدا نکند و اصلاح نشود اميدی به هيچ اصلاح نيست. به همين دليل دکتر شريعتی
تمام رسالهاش و برنامهها و چهارچوبهای حرکتياش را خلاصه کرد در يک پروژه ، پروژه
پروتستانتيزم اسلامی ، اين پروژه البته دقيقا" در همه ويژگيها با پروژه
پروتستانتيزم مسيحی يکسان نبود، ولی ويژگيهای خاص خودش را دارد، اما در عين حال
اعتراض بود به مذهب رسمی و شريعتی تمام تلاشش را مصروف اين کرد که اولا" اين
دين انحطاط را نقادی بکند، ثانيا" عناصری را که در دين حقيقی وجود دارد
بازسازی مجدد کند. يعنی ساختار شکنی از دين سنتی و نقادی و نفی آن و بازسازی دين
نو، دينی که تراز انسان ترقيخواه و اصلاحطلب و نوگرای عصر حاضر باشد.
تمام آموزههای دينی که دستگاه رسمی و سنتی مذهب
ارائه ميکرد آموزههايی گرد گرفته يا تاريک ، عتيقه ، پروژه شريعتی اعتراض کردن به
آن اسلام و دين بود. يکی از کارهايی که شريعتی در اين مسير کرد تفکيک اسلام ذاتی
از اسلام تاريخی بود و گفت که بسياری از چيزهايی که نهاد رسمی و سنتی دين ،
متوليان رسمی دين به نام اسلام مطرح ميکنند اين اسلام ذاتی نيست اسلام تاريخی است.
اسلام تاريخی يعنی چی؟ يعنی آن چه که روحانيون ،
علما و مردمان اعصار و قرون گذشته انديشيدهاند، تجربه کردهاند، اينها بر روی هم
جمع شده و امروز صرفا" به دليل اين که مربوط به گذشته است مقدس و لباس دين بر
تر کرده ، گاه اين عناصر تاريخی ، اين عناصر مربوط به عرف و سنت ، آن چنان معتبر
بود و لباس ديم و تقدس ميپوشيد که واقعا" بسيار عجيب بود. شما مروری بکنيد
همين تاريخ صد سال اخير را، يک زمانی وقتی که بهداشت به تدريج در جامعه ما داشت به
وجود ميآمد و علم پزشکی ميگفت که حمام کردن در آن خزينههای قديمی غيربهداشتی است
بخشی از مومنين و مومنات و حاجآقاهايشان به اعتراض برخاستند که نخير، تنها و تنها
آن خزينهها است که غسل کردن در آن غسل دينی و شرعی است. غسل کردن در زير دوش و آب
لولهکشی شبههناک است. يک رسالهای يکی از آقايون روحانی نوشته مصادف با مشروطيت
، عليه علوم جديد، علوم شيمی و فيزيک و اينها که آقا! فرا گرفتن اين علوم حرام است
، علم شيمی يعنی اين که خدا نيست ، اينها که ميگويند علم شيمی ما بايد بياموزيم
علم شيمی ميگويد خدا نيست. مخالفت با علوم ، البته امروز ديگر ممکن است خواهرمان
اعتراض کند که نه تنها آقايون مخالفت نميکنند تازه خودشان اگر ماشين بنده پيکان
است آنها سوار آخرين سيستمهای اتومبيل ميشوند (کف زدن حضار) اين درست است. الان
اين را قبول کرده اند چون بالاخره استفاده کردهاند و مزه کردند و ديدند نه چيز
بدی نيست (خنده و تمسخر و کف زدن اکثريت جمعيت)
اما در ۷۰ سال قبل ۸۰ سال قبل با بسياری از اين
پديدههای نو، با نام اسلام مخالفت ميشد، به نام اين که اينها حرام هستند، خلاف
شرع هستند تا همين اواخر تو حوزههای علميه ما يادگيری زبان انگليسی خلاف شرع بود،
خب اين همان روحانيت بود ديگر، از آسمان که نيامده بود، روحانيت همين جامعه بود،
ذهنيت قرون وسطايی داشت ، دکتر شريعتی دريافته بود تا اين ذهنيت تغيير پيدا نکند
تا اين متوليان دين تغيير پيدا نکند تودهای که فکرش به دهان اين متوليان است هم
چنان است که او فکر ميکند. اسلام و تشيع به عنوان يک مذهب مترقی ، به عنوان يک دين
تعالی بخش ، وقتی که در دست يک جامعه منحط قرار بگيرد به جای اين که عامل ترقی و
تکامل باشد عامل انحطاط ميشود. دکتر شريعتی با اين پديده ميخواهد مبارزه بکند. خب
تفکيک اسلام ذاتی از اسلام تاريخی ، اسلام تاريخی حاصل استنباطها، فهمها،
درکها، سنتها، عرفهای نسلهای گذشته است. هر نسلی برای خودش يک تجربهای داشته يک
عرفی داشته اينها را که نبايد مقدس کرد، تبديلش کرد به يک متون و خطوط لايتغير
ابدی که گاهی شما ميبينيد که حتی مراسم بسيار ساده ، شده جز عناصر اصلی دين و
علائم اصلی مسلمانی ، ما روايت داريم که اولا" شيعه بايد انگشتر را در دست
چپش بکند، آن هم اين انگشت مثلا" وسط، همين روايت مياد تبديل ميشود به يک اصل
ثابت ، امروز هم وقتی شما بپرسی از آقا، آقا جواب ميدهد که يک انگشتر عقيق بگير
بکن تو آن انگشتت ، اين علامت مسلمانی است ، بودن توجه به شرايط و اصول حتی آداب و
رسوم خاص. شما آثار علامه مجلس را ببينيد، آثار علامه مجلسی حليهالمتقين مجلسی به
درد مسلمان سيصد چهارصد سال قبل میخورد حالا شما امروز تصور بفرماييد يک مسلمان
جامعه ما بخواهد خودش را به آن شکل و صورت در بياورد، آن سنت است سنتهای هر جامعه
به درد آن جامعه ميخورد آداب غذا خوردنش ، آداب معاشرتش ، اين سنتهاست که ربطی به
اسلام ندارد.
فهمها درکها و استنباطهای علمای دورههای گذشته
ربطی به اسلام ندارد، اينها فهم آنها بوده از اسلام ، همان طوری که آنها حق داشتند
قرآن را بفهمند و بخوانند ما هم حق داريم به سهم خودمان قرآن را بخوانيم و بفهميم.
فهم آنها برای ما حجت نيست. تفکيک اسلام ذاتی از اسلام تاريخی رجعت کرديم به متون
اصلی و بعد آن متون اصلی را با متد امروز تعريف بکنيم. بخشی از تلاش شريعتی معطوف
به شيوه انديشيدن و متد تغيير و فهم اسلام بود. مسلم انسانی که در قرن ۲۰ و ۲۱ که
ميخواهد مسلمان باشد متفاوت است از اسلامی که در مکه و مدينه ۱۴۰۰ سال پيش که به
اندازه کوچکترين روستاهای امروز ايران جمعيت داشته اسلام امروز متفاوت است. معلوم
است که ما يک شيوه و متد ديگری درک ميکنيم در همه زمينهها اقتصاد سياست تمام وجوه
زندگيمان شيوه شناخت اسلام برای انسان امروزی هر دورهای و هر نسلی بايد آن گونه
فکر بکند که او خود مخاطب کتاب مقدس مخاطب خداوند و پيامبران است. همان طوری که
مردمان عصر نزول مخاطب پيامبر بودند امروز ما هم مخاطب پيامبر هستيم و همان طور که
آن مخاطبان با توجه به موقعيت تاريخی اجتماعی خود فهم کردند اين پيام را ما هم
امروز حق داريم بر اساس فهم خودمان و متناسب خودمان فهم کنيم اين پيام را فهم
گذشتگان سنتهايی که تلمبار شده روی هم و تنها به دليل اين که مربوط به گذشته است
اين گذشته گرايی است. اين تقليد است. اين چون آن منطقی نيست که در زمان خود
پيامبران به پيامبران ميگفتند به حضرت رسول ميگفتند که ما اين انديشه و تفکر و
شيوه زندگی را به اين دليل قبول داريم که مربوط به اجداد گذشته ماست. شريعتی
ميخواهد اسلام ذاتی را از اسلام سنتی جدا بکند و به همان دليل رجوع مستقيم به کتاب
مقدس شريعتی به دانشجويان و جوانان ميگفت شما برويد سراغ قرآن متاسفانه فضای فکری
آن سالها طوری بود که جوانان ميترسيدند قرآن بخوانند. ميگفت من حق ندارم قرآن را
باز کنم من بايد بروم از ملا بپرسم که در قرآن چی هست. قرآن مهمترين کارکردش چی
بود؟ همان که در مجالس عزاداری و سر قبرستان بود. نسل نو اصلا" به آن اجازه
تفکر و تدبر در قرآن داده نميشد. ميگفتند شما را چه رسد به اين که قرآن را بفهميد.
قرآن صد و يک علم و تخصص لازم دارد برای فهميدنش. شما هيچ يک از آنها را نداريد.
آن چنان فهم و درک و انديشه در باره قرآن را بزرگ و دشوار ميکردند که جوان
اصلا" ميترسيد قرآن بخواند. شريعتی آمد و شکست اين تابوها را. به جوانها و
دانشجويان ميگفت خودتان برويد قرآن را بخوانيد. اگر متد داشته باشيد بهتر از
بسياری از روحانيون حرفهای ميتوانيد قرآن را بفهميد و تجربه هم کرد و دقيقا"
درست هم بود. يک دانشجو اگر با متد علمی ، با روش ، برود سراغ مطالعه قرآن ،
چيزهايی درک ميکند و ميفهمد که آن آقايی که يک خروار علوم قديمه هم ميداند اما متد
و روش نميداند هيچ گاه آنها را درک نخواهد کرد. (کف زدن تعدادی از جمعيت).
دانشجويی که خودش قرآن را بفهمد و درک کند کار
عجيبی به زعم آقايان انجام داده است و جرم بزرگی مرتکب ميشد. چون داشت با اين کارش
دکان يک عدهای را تخته ميکرد (کف زدن تعدادی از جمعيت). اين طوری که نميشود اگر
مردم قرار باشد خودشان بروند قرآن را بخوانند و خودشان هم بخواهند ازدواج کنند اين
قدر مشکل نباشد ازدواج و اين حرفها که آقا حتما" بايد يک خطبه طولانی با آن
جملات عربی و مخارج آن چنان و مخارج نافی و مقعدی و دهانی کاملا" رعايت بشود
حتما" احتياج به يک طبقه دارد تا اين کار را بکند ولی وقتی ما اينها را ساده
کرديم گفتيم نه آقا اين جوری نبوده تو صدر اسلام آقا ما امام جماعت حرفهای
نداشتيم. در هر گروه مسلمان يک نفرشان جلو ميايستاد بقيه هم به او اقتدا ميکردند.
کی گفته است حتما" يک آخوند بايد امام جماعت باشد (دست زدن ممتد تعداد زيادی
از حضار).
اگر قرار باشد هردو جوانی که باهم ازدواج ميکنند
اين طبقه را دعوت نکنند بینياز باشند از آن در عزايشان در تولدشان و خيلی از
چيزهای ديگر که تعطيل ميشود، طبقه بيکار ميشود. دکتر شريعتی ميخواست اين واسطههای
کاذب را بردارد. ما در اسلام طبقه روحانی نداشتهايم طبقه روحانی طبقه جديدی است
در تاريخ ما، بسياری از اين عناوين ، عناوين آن چنان تازه است که گاه عمرش از ۵۰
يا ۶۰ سال اين ورتر است اين سلسله مراتب ، کی قبل از صفويه ما اين سلسله مراتب را
داشتهايم؟ اين سلسله مراتب اين هيرارشی در کليسايی بود نظام کليسايی. از بالا
شروع ميشود، پاپ، اسقفها، کاردينالها، کشيشها، کشيش محلی ، کشيش فلان ، بعد به
تدريج در دوره ما تاثير اين فرهنگ و البته تحت تاثير زمينههای اجتماعی و
اقتدارگرايی در ايران ، به سمت اين سلسله مراتب طبقهای با يک نظم سلسله مراتبی و
يک نفر در راس آن به نام آيت الله العظمی فی العالمين و السموات و الارضين و و و
تا آخر، اين در راس و بعد همين طور ميآيد پايين سلسله مراتب ، آيت اله ، حجت
الاسلام ، ثقهالاسلام چی چی الاسلام (خنده تمسخر حضار) حالا در اين چند سال اخير
که حوزه ما تبديل به مسند دولتی هم شده مسئله حساس شده ، قبلا" اين عناوين
دولتی نبوده در دانشگاه اگر کسی باشد خب بالاخره فرق ميکند، حجت الاسلام باشد يا
ثقهالاسلام باشد فرق ميکند. شريعتی ميگفت اصلا" ما طبقهای به نام روحانی
نداريم در اسلام ذاتی. اين مربوط ميشود به اسلام تاريخی ، سلسله مراتب دينی ما
اصلا" نداريم ، البته من به شما بگويم خوشبختانه تا امروز ما عليرغم تمام
نارساييها شاهد به وجود آمدن يک دستگاه واحد متمرکز با يک نظم سلسله مراتبی
نبودهايم يعنی همين الان باز چندين و چند سازمان و در آن چندين و چند راس وجود
دارد، هستند کسانی که دارند در ايران تلاش ميکنند همه اين دستگاههای موازی را درهم
ادغام کنند و نهاد را ببرند به سمت يک نهاد کاملا" کليسايی ، به طوری که در
راس مجموعه نهاد دينی فقط يک پاپ باشد و بعد بقيه بيايند تا پايين. تا به امروز در
جامعه ايران نبوده ، چندين سال سازمان موازی بوده ، هر مرجع تقليدی ، آيتاله
العظمايی خودش يک تشکيلات جدا داشته و کسانی در جامعه ما ميخواهند همه اين آيتاله العظميها
و تشکيلاتهای متعدد و موازی را در هم ادغام بکنند و تحت حکم يک بوروکراسی واحد در
بياورند (دست زدن ممتد تعداد زيادی از حضار).
و البته من بعيد ميدانم در کارشان توفيق پيدا
کنند. به دليل خود کششيها و عناصری که ما در اسلام و تشيع داريم ولی به هر حال
دکتر شريعتی گفت ما روحانی نداريم ، ما عالم داريم. روحانی ، رابطه روحانی با
جسمانی است. ما در اسلام چنين تقسيمبندی نداريم. اين تقسيم بندی تقسيمبندی
کاتوليکی است. چه کسی گفته که يک عده روح دارند و يک عده جسم دارند، اينها
روحانیاند، البته هم روحانياند و هم روحانی. معنياش فرق دارد. رو يعنی روح و
ريحان و روح هم يعنی همان روح. اينها هم روحانی هستند و هم روحانی ، اما
اصلا" ما چنين تقسيمبندی در اسلام نداشتيم. يک عده روحانی و يک عده جسمانی!
يک عده آسمانی يک عده زمينی ، يک عده قدسی يک عده عرفی ، اصلا"چنين چيزی نيست
، همين تقسيمبندی روحانی و جسمانی ، قدس و عرفی باعث شده که وقتی ما ميخواهيم نماز
جماعت بخوانيم ميگويند آقا کی بايد بايستد جلو، خب معلوم است همان که آسمانی و
قدسی و روحانی است ، ماهای جسمانی که حق نداريم بايستيم جلو، اينها به تدريج تبديل
به سنت ميشود، تبديل به هنجارهايی که شکستن اين هنجارها بسيار دشوار است. هنجار
شکنی همان قدر دشوار است که بت شکنی. به دليل اين که بتهايی که وجود داشت هنجار
بود، هنجار شکن به سختی مجازات ميشود، توسط جامعه. جامعهای که معتقد است به آن
هنجارها، يکی از کارهای پيامبران شکستن همين هنجار بود. هنجارهای غلط.
در بسياری از اوقات هم کنار آمدن با آن هنجارها به
نفعشان بود ولی پيامبران عوام زده نبودند، اما متاسفانه روحانيت سنتی ما عوام زده
بود. شريعتی با يک روحانيت عوام زده روبرو بود. عوام زدگی روحانی سخن من نيست سخن
شهيد مطهری است. کی گفت اين سخن را؟ در سال ۴۰ گفت يکی از مسايل و مشکلات روحانيت
ما و سازمان روحانی عوامزدگی بود. نهادهايی که دکتر شريعتی نقدشان کرد، چنين نهادی
بود، نهاد عوام زده ، نهادی که عوامزده باشد نميتواند جامعه را ترقی بدهد با عوام
سازش ميکند. از عوام ميترسد به خصوص اگر رزق و روزی او دست اين عوام باشد. ميگويد
در نماز جماعتم در منبرم اگر حرفهايی زدم که به ذائقه اين صاحب مجلس خوش نيايد
فردا مرا دعوت نميکند. روحانيت سنتی ما جالب است از يک طرف روحانی برفراز سر
جسمانيات اما از يک طرف دنباله رو همان عوام جسمانی بود. اين يک مسئله بسيار عجيبی
است. خيلی هم قابل مطالعه است از نظر جامعهشناسی. شريعتی با تفکيک عالم و روحانی
گفت ما عالميم. رابطه عالم با متعلم است ، رابطه معلم و متعلم است. معلم در کلاس
درس مريد نميخواهد. شما يا دانشجو و دانشآموزيد يا معلم و استاد. نه معلم به
دانشجو و دانشآموزش به چشم مريد نگاه ميکند و نه متعلم به معلمش به چشم مراد نگاه
ميکند. رابطه بين معلم و متعلم يک رابطه تعليمی و آموزشی است. متعلم امروز آموزش
ميبيند تا خود معلم فردا باشد. رابطه يک رابطه يادگيری انتقادی هم هست ، يعنی من
دانشجو سر کلاس بلند شوم و از استادم انتقاد کنم ، کما اين که در خود حوزههای
علميه ما تا حدودی همين رابطه برقرار است ، شريعتی ميگفت رابطه دينشناسان با مردم
رابطه معلم و متعلم است نه رابطه مراد و مريد، رابطه مقلد و مقلد، که مردم از او
تقليد بکنند مگر مردم ميمون هستند که از او تقليد بکنند، متعلم ميفهمد و بعد عمل
ميکند و بعد سعی ميکند اين فهم خود را رشد بدهد تا روزی خودش بینياز شود از اين
معلم ، خودش بتواند مستقيم مراجعه کند و استنباط بکند و درک نمايد.
رابطه نهاد سنتی با عوام رابطه مراد و مريدی است.
رابطه مراد و مريدی يعنی اين که مراد هميشه مراد باشد و مريد هم هميشه مريد باشد
تا ابد. اين حلقه بر گردنش باشد. رابطه عالم با مردم يک رابطه انتقادی است چون علم
دارد به عنوان اين که علم دارد ما سخن او را گوش ميدهيم هر جا سخنی به نظرمان آمد
انتقاد ميکنيم ، بحث ميکنيم ، او يک موجود قدسی ملکوتی نيست که ما به او يک شخصيت
غير عادی لاهوتی بدهيم البته اين طبقه ابتدا امامان معصوم را لاهوتی ميکرد تا بعد
خودش بتواند به عنوان نايبان آن امام معصوم لاهوتی بشود متوجهايد، و اتفاقا"
يکی از کارهايی که شريعتی در نقد اين دين ميکرد همين بود. گفت امامان ، پيامبر،
اينها را نبايد به عنوان موجودات فرا انسان نگاه بکنيم. يک موجودات غير بشری غير
انسانی که اصلا" همه چيزشان با ما فرق بکند.
اصلا" قبل از خلقت همه اينها خلق شدهاند، آب
و گل اينها يک آب و گل ديگر است ، خونشان يک رنگ ديگر است ، تفکرشان يک چيز ديگر
است ، متولد که ميشوند ناف بريده متولد ميشوند، وقتی متولد ميشوند از شکم مادر که
بيرون ميآيند با دست ميآيند روی زمين و پاهايشان روی هواست ، در همان حال اذان
ميگويند! مثلا" وقتی که راه ميروند اصلا" سايه ندارند! بر خلاف آدمهای
ديگر که سايه دارند آنها سايه ندارند! دو چشم روبرويشان دارند و دو تا چشم پشت
سرشان! چهارچشمی هستند! اول امام را ميکردند يک موجود دست نيافتنی لاهوتی که البته
او ديگر يک الگو نبود، او امام معصوم بود که اصلا" وضعيتش با ما فرق ميکند.
ممکن است او مثل ما باشد ما که نميتوانيم مثل او باشيم آنها اصلا" يک اکسيری داشت
وجودشان که همان طوری بودند. اگر سخاوت شجاعت عدالت و... داشتند آنها از يک جنس
ديگری بودند بعد اينها به تدريج خود اينها کم کم مقامشان را ارتقا ميداد و ميگفت
ما هم از جنس ديگری هستيم. حالا اگر صد درصد نباشيم بالاخره چند درصدی هستيم. آن
الگوی امامت نقادی ميشد، شما ببينيد آثار دکتر شريعتی را که ميکوشيد چه تصويری از
امام بدهد. چه تصويری از آن الگوها بدهد. ما به عقل ، علم ، زمان و تجربه بايد
توجه کنيم در واقع فهم و درک دين ، اين عناصر، آشتی دنيا و آخرت ، مبارزه با آن
تفکيک سنتی ، تفکيک دين و دنيا، دين و زندگی بشری ، طرح اومانيزم اسلامی که به نظر
من طرح بسيار مهمی است (فردی ميخواهد سوال کند و ميگويد اجازه بدهيد من يک لحظه
سوالی دارم و آغاجری ميگويد "نه خير اجازه نميدهم ، بعد از سخنرانی که تمام
شد، اين يعنی برهم زدن جلسه ، چون اگر شما حق داشته باشيد بلند شويد همه حق دارند
بلند شوند. جلسه اصولی دارد، اگر شما صحبت کنيد چرا بقيه نزنند، وقت گذاشته اند
دوستان ، من عرايضم که تمام شد نميدانم اگر برنامه دارند شما تشريف بياوريد پشت
تريبون حرفتان را بزنيد")
طرح اسلام به عنوان يک انديشه مترقیتر از
ايدئولوژيهای ديگر و طرح اومانيزم اين دو اصل بسيار مهم است. دکتر شريعتی سعی
ميکرد در اين پروتستانتيزم اسلامی آن تصوير از دين را که بشر تقليد ميکرد،
اصالتهای انسان را تقليد ميکرد با اين مبارزه کند. انسان در اسلام مهم است. مهم
است نه به اين معنی که در آن دنيا آمده در همين دنيا مهم است مخصوصا" اين بحث
به نظر من امروز اهميتش از زمان دکتر شريعتی بسيار بيشتر است ، چرا؟ چون در آن
دوره نه نهاد سنتی مذهبی ما قدرت داشت نه دين در مسند حکومت و دولت نشسته بود. اما
امروز دين در مسند حکومت و روحانيت بر کرسی قدرت است ، طرح بحث اومانيزم اسلامی
بسيار مهم است. اگر ما به عنوان مسلمان در آن اسلام انسانی ، الهی و متناسب با
انسان متکامل و تعالی جو، اين موجود بشری را ارزش قايل شويم انسان ارزش دارد. صرف
نظر از هرچيز، صرف نظر از رنگ، پوست ، زبان ، قوم ، نژاد، طبقه ، جنسيت و مذهب
انسان همين که انسان است بدون اين که مسلمان باشد، بدون اين که ايرانی باشد يا غير
ايرانی ، ترک ، کرد، لر، بلوچ يا هرچه باشد بدون توجه به اين زن باشد يا مرد باشد،
انسان ارزش دارد و اين انسان يک حقوقی دارد تجاوز ناپذير، تعدیناپذير، چگونه
ميشود که اسلامی که مبتنی است بر نوعی اومانيزم الهی ، دکتر شريعتی معتقد بود که
اومانيزمی که در غرب مطرح است ريشههای محکمی ندارد چون بر مبنای يک تفسير معنوی و
الهی از هستی استوار نيست. اما در قرآن ، اسلام اومانيزمی که ما ميگوييم مبتنی است
بر يک فلسفه عميق آفرينش ، انسان پديده خداست ، آدم که نماينده نوع انسان است خداوند
به او کرامت داده است و فرموده است و لقدکرمنا بنی آدم ، اين انسان کرامت دارد،
کرامت دارد نه به معنای اين تعارفات معمولی که ما ميکنيم. تعارفاتی که گاهی در
جامعه ما به مردم ميکنند ميگويند مردم خيلی حق دارند خيلی مهم هستند مردم سرور ما
هستند ولی نعمت ما هستند اما وقتی که بخواهند اين مردم نظر بدهند تصميمگيری که
ميشود مردم قدرت تصميمگيری که ندارند ديگه مردم احتياج به قيم دارند، مردم
نميفهمند، بنی آدمند نه مسلمان ، نه شيعه ، نه آيتا...، نه فقيه ، بنیآدم. همه
انسانها کرامت دارند و وقتی انسان کرامت داشت نميشود او را شکنجه کرد. اين چه دينی
است. چه دينی است که به نوعی شکنجه نظام را توجيه ميکند، خيلی عجيبه ، اومانيسم
انسانی از زمان شريعتی امروز به مراتب ضروريتر است. يکی از مشکلات اساسی دين چه از
نوع سنتگرا که در دوره شريعتی بود چه از نوع بنيادگرا که در دوره ماست. شريعتی با
دين سنتگرا روبرو بود، اما امروز اين اسلام نميبره. اسلامی که ما با آن روبرو
هستيم ديگر اسلام عاميانه نيست يک اسلام آمرانه است. اسلامی که ما امروز با آن
مواجه هستيم اسلام بنيادگراست نه سنت گرا، حالا پروتستانتيزم اسلامی که در واقع
اسلام عقلی ، علمی و انسانی است ، يک اسلام متفکرانه و روشنفکرانه است ، اسلام
نوگراست. همچنان نيازمند همان پروسه پروتستانتيزم اسلامی است ، اما با نکته
سنجيهای جديد متناسب با اين مانع. ما امروز ديگر خيلی روشن است برخلاف آن روز که
شريعتی و نوگرايان دينی و مصلحان اجتماعی از روحانی و غير روحانی ، عالم دينی يا
عالم دانشگاهی همه تلاش ميکردند، از طالقانی تا مهندس بازرگان ، استاد محمد علی
شريعتی ، شهيد بهشتی ، شهيد مطهری و بسياری ديگر که نامشان را همه ميدانيم و
بالاخره در راس همه آنها رهبر بزرگ انقلاب اسلامی امام خمينی(ره) (سخنران اجازه نداد
سه صلوات فرستاده شود و بعد از صلوات اول سريع بحث را ادامه داد) همه اينها تلاش
ميکردند که به آن روحانيت سنت گرای عوامزده عاميانه بگويند که نه آقا اسلام با
زندگی ارتباط دارد. دين راجع به وظيفه مردم و جامعه و سياست بيتفاوت نيست. آقا
امروز ما مشکلی نداريم. الحمدالله والمنه تمام آن علمايی که تا پيروزی انقلاب
اسلامی کاری نداشتند به اين مسايل ، تا انقلاب اسلامی پيروز شد و حکومت اسلامی به
پا شد آمدند و اتفاقا" از اين طرف افتادند! پروتستانتيزم اسلامی امروز با
اسلام عاميانه و اسلام سنتگرا به صورت اساسی روبرو نيست. با اسلام بنيادگرا
روبروست و اين تفاوت عصر ما و عصر شريعتی است. در عصر شريعتی اسلام خارج از قدرت
بود، روحانيت خارج از قدرت بود. احکام اين اسلام سنت گرا اساسا" احکام معطوف
به نوعی خرافهگرايی بود. اما امروز اسلام در قدرت است. روحانيت در دولت است و احکام
اين دين بنيادگرا معطوف است به قدرت ، تفاوت روحانيت عوامزده زمان مطهری و شريعتی
يک چيز است ، روحانيت قدرت زده زمان ما چيز ديگری است و اينجاست که پروتستانتيزم
اسلامی خلی جديتر ميشود. امروز ما نيازمند دينی هستيم که برای انسان احترام قائل
باشد. ارزش قائل باشد. دين بنيادگرا خيلی راحت و خيلی شديدتر از دين سنتگرا ارزش
انسانها را لگد مال ميکند. با توسل به آن عناصر بنيادگرانهاش که هرکس ما من نيست
دشمن ماست. به هر صورت مسلمان بودن ، انقلابی بودن در اين انقلاب اهل تقوا و جهاد
و نميدانم چه و چه و چه بودن ، هرچه که شما فکر کنيد، ايرانی و مسلمان و انقلابی و
فلان و بهمان هرچه ميخواهی باش اگر با صف ما نباشی صف ما که يک صف اسلام ناب اسلام
خالص است ، اسلام مجسم است ، دشمنی ، و ما حق داريم که هربلايی بر سرت بياوريم.
اينجا ديگر نه تنها ارزش و احترام انسان بلکه حتی بسياری از ظواهر شرعی و دينی هم
زيرپا گذاشته ميشود. چرا بعضی از اين اجتماعات مورد حمله قرار ميگيرد، خيلی
عجيبهها، شما ببينيد بعضيها که اسم خود را مسلمان ميگذارند به خودشان ميگويند ما
کسانی هستيم که به خواهران مسلمان احترام ميگذاريم و بعد يک نظام تدريجی هم درست
کردهاند که ميگويند مثلا" با حجاب ، کم حجاب ، بيحجاب ، بد حجاب و بعد هم
ميگويند بهترين همه اينها و حجاب برتر چادریها هستند. همه اينها را ميگويند ولی
در يک حمله به يک اجتماعی دانشجويی بدترين رفتار را با دختران ميکنند که عضو انجمن
اسلامی هستند، محجبه هستند، با چادرند، اهل نماز و تقوا و همه چيز هستند. تنها فقط
يک چيز نيستند و آن اين که زير علم آنها نيستند. (کف زدن تعداد زيادی از حضار).
ميگويند هرکس زير اين علم نباشد کارش تمام است
هرکس ميخواهد باشد. در حالی که اسلام سنتگرا اين را نميگفت. اسلام سنتگرا اسلام
اهل شريعت بود و بس ، به ظواهر احترام ميگذارد، ميگويد وقتی کسی بگويد من مسلمانم
همين کافی است ، اگر گفت مسلمان هستم ديگر بر من به عنوان يک مسلمان حرام است به
او ناسزا بگويم ، تهمت بزنم ، حرام است غيبت بکنم ، حرام است ، حرام است ، اسلام
بنياد گرا ميگويد چون با علمدار ما نيست هرکاری با او بکنی مباح است. اين طوری
توجيه ميکند. به همين دليم اسلام بنيادگرا اتفاقا" اهل شريعت نيست. ما در
فرهنگمان هم به يک اومانيسم اسلام نياز داريم ، هم در فرهنگ مذهبيمان و هم در
فرهنگ عموميمان. نياز داريم به اين که به انسان احترام بگذاريم و بعد از او به
شهروند احترام بگذاريم. هر انسانی به ذات يک ارزش است. يک حوزه و حريم تجاوز
ناپذير است. هرکس که حقوق اين انسان را لگد مال بکند از نظر اسلامی که ما معتقد
هستيم يک متجاوز است. (دست زدن تعدادی از جمعيت).
ما به اين نگاه احتياج داريم ، حالا اين نگاه تا
حدود زيادی در قانون اساسی آمده ولی متاسفانه چون ديدگاه بنيادگرا تو اين ده سال
اخير در بعضی از بخشهای نظام جمهوری اسلام نفوذ کرده که ما ميبينيم گاهی همان چيزی
که در قانون اساسی آمده به راحتی ناديده گرفته ميشود. قانون اساسی جمهوری اسلامی
صريحا" ميگويد هرگونه شکنجه ممنوع است. آقايان ميگويند که نخير بعضی مواقع
لازم ميشود برای حفظ حکومت شکنجه کنيم ، دليل آنها برای شکنجه زندانی همين بود،
همين. ميگفتند اين که ما دستگير کردهايم يک اطلاعاتی دارد اين در يک گروه عضو
بوده ، اين يک فعاليت کرده ، اگر ما همين طوری او را بازجويی کنيم حرف که نميزند،
اعتراف که نميکند، اين را بايد شکنجهاش کنيم تا اعتراف کند، شکنجه اين طوری توجيه
ميشود. شکنجه را برای آنهايی که خودشان بدون اين که به آنها بگويی تو، مثل بلبل
حرف ميزنند در بازجويی که به کار نميبردند. شکنجه را برای کسی به کار ميبردند که
فکر ميکردند يک حرفهايی دارد و نميخواهد بزند و قانون اساسی اتفاقا" همين را
محکوم کرده و رد کرده ، اصلا" شکنجه يعنی همين که شما يک انسان را، يک زندانی
را چه درست ، چه نادرست ، به عنوان اين که او اطلاعاتی دارد که اگر ما شکنجهاش
کنيم نميدهد، تجويز بکنيم که پس از بايد او را شکنجه کرد. قانون اساسی اين را منع
کرده و علاوه بر اين که تمام اصول مربوط به حقوق بشر در دنيا آن را منع کرده. ولی
حالا ميبينيم به راحتی شورای محترم نگهبان ما ميآيد مصوبه مجلس را رد ميکند که
نخير، قاضی يک جاهايی تشخيص ميدهد که زندانی اطلاعات دارد اين را بايد شکنجهاش
کرد. البته اسمش را نميگذارند شکنجه ، اسمش را ميگذارند تعزير، تعزير، شلاق زدن
برای گرفتن اعتراف شکنجه است نه تعزير، تعزير عبارت است از آن حکم نهايی قضايی کسی
جرمی مرتکب شده که اين را حد و حدود مشخصی برايش تعريف نشده ، معمولا" اين
نوع جرمها جرمهای تخفيف است ديگر. ميگويند بنابر تشخيص قاضی ، اگر اين مجرم است
تعزيرش بکنيد و آزادش کنيد که ديگر اين کار را نکند ولی اين که قاضی بگويد به اين
زندانی صد ضربه شلاق بزنيد به عنوان تعزير تا اطلاعاتی که دارد بگويد، اين که ديگر
تعزير نيست. شما داری شلاق ميزنی برای اين که اعتراف بگيری ، اين شکنجه است. ما
نيازمند به يک ديدگاه انسانگرا هستيم و عنصر اومانيزم اسلامی که در پروژه
پروتستانتيزم اسلامی دکتر شريعتی بود به نظر من امروز خيلی نياز به آن جديتر است.
چون اگر در جمهوری اسلامی حقوق انسان به رسميت شناخته نشود در عمل ، در قانون
اساسی ما تا حدود زيادی به رسميت شناخته شده اما بايد در فرهنگ مذهبی ما، آن رفتار
نهادهای قدرت ما، در ذهن و عمل تصميمگيران و صاحبان مقام و قدرت در جمهوری اسلامی
اين نهادينه بشود، چيزی که متاسفانه در خيلی از کشورهای غير اسلامی حداقل در
ارتباط با مردم خودشان و در حوزه داخلی شما ميبينيد. آنها ممکن است در ارتباط با
ملتهای ديگر به راحتی ملتهای ديگر را سرکوب بکنند که کردهاند و امروز هم ميکنند،
کاری که بوش کرد و اکثر قدرتهای غربی داشتهاند. اما در حوزه دولت ، ملت و در حوزه
داخلی تا حدودی زيادی اين حقوق نهادينه شده به طوری نهادينه شده که گاهی من ميبينم
روحانيون خود ما از اين جا که ميروند به آن کشورها برای معالجهای سفری ، حالا
مثلا" دو هفته سه هفته يک بار اصلا" شيفته رفتار و برخورد نهادهای آنها
با خودشان و مردم آن جا ميشوند چرا؟ چرا محمد عبدو در حدود صد و پنجاه سال پيش
وقتی رفت به اروپا و برگشت به مصر وقتی از او پرسيدند چه ديدی گفت من در آن جا
مسلمان نديدم اما اسلام ديدم ولی در مصر مسلمان ميبينم اما اسلام نميبينم (دست زدن
تعدادی از جمعيت).
اين نهادينه کردن حقوق انسانی و احترام به حقوق
انسان است. اين که ما خودی داريم و غيرخودی ، هرکس خودی است صاحب عقل است و هرکس
غيرخودی است هرکاری ميتوان باهاش کرد. ميشود شب مخفيانه گروهی پنهان کرد و رفت
خانهاش و تمام زندگیاش را بهم زد. ميشود از او دزدی کرد، ميشود به او دروغ بست ،
ميشود او را کشت ، خيلی راحت ، ميشود ترورش کرد مثل سعيد حجاريان ، ميشود مثلهاش
کرد، مثل مرحوم فروهر و خانمش چون غيرخودی است. اين با منطق علوی و علی نمیخواند.
علی وقتی که مالک اشتر را فرستاد به مصر، مصر آن موقع اکثرا" غيرمسلمان بودند
و تازه فتح شده بود. جز يک عدهای که مسلمان شده بودند بقيه يا مسيحی بودند يا
اديان قبل از مسيحی را داشتند، گفت تو که آن جا ميروی و الان صاحب حکومتی صاحب
قدرت هستی با همه مردم به نيکی و خوبی و احسان و لطف و عدالت رفتار کن ، با همه ،
چون که مردم از دو دسته خارج نيستند، يا برادر دينی تو هستند يا همنوع تو هستند،
تو بايد با همه رفتار اسلامی داشته باشی ، هم با برادر دينيات بايد رفتار متکی بر
رحم و عدالت و مروت و محبت و نيکی ، هم با انسانها و اقوام خود، اما اسلام
بنيادگرانه نه تنها ميگويد مسلمان و غيرمسلمان ، ميگويد اين گروه کوچک من که خودی
است زير علم ما است ، هرکس بيرون اين علم باشد هم مال و جان و ناموس و عرض و همه
چيز او مباح است و ما به خودمان حق ميدهيم که به آنها تجاوز بکنيم. اين اسلام غير
انسانی است.
بالاخره اين که طرح پروتستانتيزم اسلامی يک پروژه
مستمر است که ما دائم به آن احتياج داريم چرا؟ چون اگر فهم و تفکر دينی ما دچار
تحجر و تصلب شد انحطاط ما بالا ميرود. فهم دينی ما و درک دينی ما آن چهار چوبی است
که ما تجربه شخصی و جمعی خودمان را دائم در آن تکرار ميکنيم و از آن جايی که دوره
به دوره و مرحله به مرحله شرايط ما، نيازها و مقتضيات ما عوض ميشود ما دائم بايد
به آن چارچوب از منظری نقادانه نگاه کنيم و آن را نوسازی بکنيم. در تشيع اسم اين
را گذاشتهاند اجتهاد و شريعتی هم راجع به اجتهاد نقادیهای بسيار اساسی و جدی
دارد. اما اجتهاد اولا" در انحصار يک گروه و طبقه خاصی نيست ثانيا"
اجتهاد فقط اين نيست که ما يک احوط را اقوی بکنيم يا يک اقوی را احوط بکنيم.
متاسفانه گاهی کار تصلب و تحجر به جايی ميرسد که در اين نهاد مردمی سنتی اگر يک
مجتهد و مرجع تقليد ديگری بيايد فتوايی بدهد متفاوت با فتوای بقيه او را مورد هجوم
قرار ميدهند. شما ديديد آيت الله صانعی را، آقا مگر خودتان نميگوييد مجتهد آزاد
است. کسی که اجتهاد ميکند فتوا ميدهد يعنی اين که متون را همه بررسی کرده و بعد
ميگويد که اين حکم خداست من به عنوان فتوا اعلام ميکنم. يک مرجع تقليدی پيدا ميشود
و ميگويد آقا من اجتهاد کردهام و به اين نتيجه رسيدهام که برخلاف آن چه علمای ديگر
گفتهاند ديه زن و مرد مساوی است. برخلاف آن چه که گذشتگان گفتهاند که ديه زن نصف
ديه مرد است. نه اين طوری نيست. همين را تحمل نميکنند و مورد هجوم قرار ميدهند. کی
گفته فتوای شما اسلام است و فتوای اين يکی اسلام نيست ، خب آن فتوا است و اين هم
فتواست. اما چرا شما آن را به عنوان اسلام ميپذيريد و اين را به عنوان غيراسلام
مورد هجوم قرار ميدهيد چون اين نو است. (فردی از ميان جمعيت ميگويد آن فتوا کلام
قرآن است و اين غير قرآن است و آغاجری ميگويد "خب آن مرجع تقليد آن قدر
ميفهمد که اين خلاف قرآن است يا نه؟" و با اعتراض فرد ديگری که به آغاجری
ميگويد "نامرد تو تمام حرفهايت دروغ است ، تو دروغ ميگويی ، نامرد تو به خدا
و پيامبر دروغ میبندی ، خيلی نامردی "که نهايت جلسه بهم ميخورد و آغاجری با
عجله سالن سخنرانی را ترک ميکند.)
|