کانون نويسندگان ايران
زمينه ها و انگيزه ها
محسن يلفانی
---------------------------------------------
نوشته حاضر بر اساس سخنرانی آقای محسن يلفانی
در جلسه ماهانه « انجمن گفتگو و دمکراسی برای ايران» در تاريخ ۲۶.۱۰.۲۰۰۲ پيرامون
« تلاش روشنفکران در رابطه با کانون نويسندگان ايران» توسط ايشان تهيه شده است.
از آنجائيکه وقت سخنرانان، فرصت کافی برای
ارائه و تکميل سخنان آقای يلفانی نبود، ازايشان تقاضا شد، براساس گفتارشان در اين
جلسه، کمبودهای آن را مرتفع سازند.آقای يلفانی قبل از متن اضافه کرده اند: « در
اينجا سعی شده است که ضمن فشرده کردن اين گفتار، بدان نظم و ترتيبی داده شود و نکاتی
هم که در آن جلسه به علت کمی وقت ناگفته ماند به آن اضافه شود».
معرفی آقای يلفانی توسط اداره کننده جلسه.
آقای محسن يلفانی در سال ۱۳۲۲ در همدان
متولد شدند و تحصيلات خود را در دانشسرای عالی تهران در سال ۱۳۴۳ به اتمام رساندند.
ايشان نويسنده و نمايشنامه نويس هستند و در سال های ۱۳۵۸ و ۱۳۶۰ عضو هيأت دبيران
کانون نويسندگان ايران بودند و با تحريريه نشريات انديشه آزاد و نقد آگاه و چشم
انداز همکاری داشتند. برخی از نمايش های ايشان بشرح زير است: « آقای آريان و خانواده
اش» به تاريخ ۱۳۴۱ که جايزه هنرهای دراماتيک را بخود اختصاص داد و در تأتر سنگلج
درسال ۱۳۴۶ به صحنه آمد.« مرد متوسط و تله» به تاريخ۱۳۴۷ انتشارات رز. « آموزگاران»
۱۳۴۹ انتشارات رز. « دونده تنها» ۱۳۵۲ انتشارات ماه. « در ساحل» ۱۳۵۶ نامه کانون
نويسندگان. « ملاقات» ۱۳۵۸ در کتاب جمعه. « قويتر از شب» ۱۳۶۳ در الفبا. « بن بست»
۱۳۶۵، « در آخرين تحليل» ۱۳۶۸، « در يک خانواده ايرانی» ۱۳۷۲ در چشم انداز. « در
انتظار سحر» ۱۳۷۴ در چشم انداز و افسانه. « مهمان چند روزه» ۱۳۷۸ در چشم انداز. «
عشق بازيافته» سناريو ۱۳۸۰. همچنين از آقای يلفانی دو ترجمه در دست است : بنام «
صدا و بيان هنرپيشه» ۱۳۵۶ و « تاريخچه تحليلی سينما» ۱۳۶۲ انتشارات آگاه.
------------------------------------------
از آنجا که در حال حاضر کانون نويسندگان ايران
تنها سازمان غيرمذهبی است که توانسته است در ايران « اسلامی » تجديد حيات کند و
اگرچه در چارچوبی معين و محدود و با شيوه ای احتياط آميز فعاليت خود را از سر
گيرد، طبعا مورد توجه و کنجکاوی عمومی است و علاقمندان آن مايلند بيشتر و بهتر آن
را بشناسند.
درباره تاريخچه
تاسيس
و تشکيل کانون و مراحل مختلف فعاليت و تعطيل آن مقاله های متعدد و چند کتاب منتشر شده
که با اطلاعات کم و بيش کافی خود می توانند به کنجکاوی علاقمندان پاسخ دهند. آنچه
همچنان مورد بحث و موضوع مناظره است ماهيت و محتوای کانون و هدف های آن و بويژه
شيوه انطباق عملکرد کانون با شرايط متغير و متلون و بی
ثبات جامعۀ ماست. و اين بحثی است که از آغاز تلاش به منظور تشکيل آن وجود داشته و
کاملا پيداست که همواره ادامه خواهد داشت.
بنيادگذاران و بعدها همه فعالان کانون
همواره بر ماهيت و محدوده صنفی و حرفه ای آن تاکيد
کرده و اين خصوصيت را در تنظيم مرامنامه و اساسنامه آن رعايت کرده
اند. و کوشيده اند تا نشان دهند که علت وجودی و خواست های کانون از طرح و پی گيری
نيازها و ضرورت های اهل قلم نويسنده، شاعر، پژوهشگر، مترجم و فرا تر نمی رود. اما
از آنجا که اولين خواست کانون تامين شرايطی است که در آن نويسنده بتواند آنچه را
که می خواهد آزادانه و فارغ از هرگونه سانسور بنويسد، فعاليت آن خواه ناخواه خصلتی
عام و سياسی پيدا می کند. از سوی ديگر، اين واقعيت که در کشور ما سانسور عمدتا از
جانب حکومت اعمال می شده، کانون ناچار به رودر روئی با آن بوده است
اين وضعيت کانون نويسندگان را بيشتر به يک هيئت يا
يک حرکت روشنفکری تبديل کرده است تا يک تشکل صرفا صنفی با هدف پرداختن به نيازها و
دشواری های حرفه ای اهل قلم، چرا که کانون می کوشد تا موجوديت و تاثير خود را در
گستره شرايط عمومی جامعه معنی ببخشد و هدايت کند و هم اصلی آن متوجه
تعميم و نهادی کردن هدف آن، يعنی تامين و رعايت آزادی عقيده و بيان است. به عبارت
ديگر، اين واقعيت که کانون نويسندگان در صحنۀ عمل از تلاش و حتی چانه زدن با مسئولان
به منظور پيشبرد خواست های مقطعی و محدود خود نمی پرهيزد، نبايد باعث شود تا خصلت
فراگير و نقش اجتماعی آن ناديده بماند.
شايد اطلاق خصوصيت حرکت روشنفکرانه به کانون
نويسندگان، آن هم در شرايط کنونی که اعضاء و مسئولان آن سعی دارند تا به ملاحظه
خطرات و بی ثباتی حاکم بر جامعه، دامنه حضور و فعاليت خود را با
احتياط و تواضع هر چه بيشترتعيين کنند، نامناسب و حتی گزافه گوئی به نظر آيد. اما
ما مبنای برداشت خود را واقعيت تاريخ معاصر قرار می دهيم که در آن اهل قلم
نويسنده، شاعر، نمايشنامه نويس، پژوهشگر، مقاله نويس، با وظيفه
منتقد و مصلح اجتماعی نيز روبرو بوده و در موارد بسيار از آن شانه خالی نکرده و از
اين رهگذر هم صدمات و ضربات دستگاه قدرت و هم سرزنش ها و نکوهش های مردم را به جان
خريده اند.
به منظور پرهيز از گرفتار شدن در بحث کشدار و
پايان ناپذير تعريف روشنفکر ، مرجع و منبع تعريف خود را همانا دوران معاصر تاريخ
ايران قرار می دهيم و روشنفکر را کسی می دانيم که ضمن برخورداری از درجه
معتبری از آگاهی و دانش و توانائی تعميم و انتزاع، در اظهار نظرها و دخالت های خود
يک سره از همه مصادر قدرت اعم از رسمی و غير رسمی مستقل است. نيازی به گفتن
ندارد که روشنفکری حرفه يا منصب نيست. حتی مشغله ذهنی ( « vocation » ) هم نيست. روشنفکری را تنها می توان نوعی
عملکرد يا اقدام اخلاقی دانست که برخی کسان معمولا کسانی که سر و کارشان با معرفت
و توليد و آفرينش فکری است در برخی از موقعيت ها بدان می پردازند و يا ناچار به
پرداختن به آن می شوند. اين موقعيت وقتی پيش می آيد که در نظر آوردن خير و شر و
رعايت صلاح و ضلال عمومی اجتناب ناپذير می شود.
اکنون می توانيم به اين نکته بپردازيم که در تاريخ
معاصر ايران يعنی از جنبش مشروطيت به اين سو ، حرکت روشنفکری در بستر جنبش اجتماعی
عليه استبداد و ارتجاع به وجود آمده و با آن عجين بوده است. گاه محرک و زاينده
آن
بوده و گاه تحت الشعاع آن قرار گرفته و در هر حال بده بستان خود را با آن حفظ کرده
است.اما جنبش اجتماعی عليه استبداد و ارتجاع، تقريبا از همان آغاز متضمن دو گرايش
يا دو رگه متمايز آزادی خواهی و عدالت خواهی بوده است که اگر چه علی
الاصول منافات و مغايرتی با يکديگر ندارند و مکمل يکديگر نيز هستند، در عمل منشا
تنش ها و کشمکش های پايان ناپذير و فرساينده بوده اند، تا آنجا که در موارد بسيار
باعث تفرقه جنبش شده و در
نتيجه دوام و استمرار استبدادو ارتجاع را که استعداد بيشتری در اتحاد با يکديگر
داشته اند آسان تر کرده اند.
پرداختن به ريشه های اين دو گرايش و شرح منابع
الهام آنها در اروپا و اين که رويدادها و چرخش های بين المللی دو گرايش آزادی
خواهی و عدالت خواهی چه تاثيراتی بر جنبش اجتماعی ( « oppositionnel » ) کشور ما بر جا گذاشته اند، از حوصلۀ اين بحث
خارج است . تنها ذکر اين نکته ضروری است که گرايش آزادی خواه معمولا روش های اعتدالی
و اصلاح طلبانه در پيش می گرفته و در ضمن توانائی آن را داشته است تا برخی از
عناصر عدالت خواهی را بپذيرد و در خود جذب کند . در حالی که گرايش عدالت خواهانه
بيشتر به روش های افراطی و خشونت آميز متوسل می شده و علاقه و اعتقاد چندانی به
اصول و معيارهای آزادی خواهی نداشته است. اين دو گرايش، متناسب با وزن و انرژی اشان
و نيز متناسب با جاذبه و فوريتشان در هر دوره، بر حرکت روشنفکری تاثير گذاشته و آن
را گاه به سوی اولی و گاه به سوی دومی متمايل کرده اند.
مقارن نيمه دوم دهه
چهل،
يعنی همزمان با تشکيل و شروع اولين مرحله فعاليت کانون نويسندگان
، گرايش آزادی خواهی در جنبش اجتماعی که به طور کلی يک دوران افول و عقب نشينی را
از سر می گذراند هنوز به انقطاع ذهنی دچار نشده بود. برعکس، گرايش عدالت خواهی، که
خواه ناخواه در وجود حزب توده نمايندگی می يافت، به دنبال ورشکستگی و هزيمت اين
حزب در ۲۸ مرداد ۳۲ هنوز قد راست نکرده و تلاش هائی که در درون و بيرون حزب صورت
می گرفت به نتيجه چشم گيری نرسيده بود. برای نسل نيمه دوم دهه
چهل
خاطره و ميراث سياسی نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق، که در سه چهار ساله
۳۸ تا ۴۱ تجديد حيات گذرائی کرده بود، محتوا و جهت اصلی مبارزه را تشکيل می داد.
شعار اصلی همچنان رد ديکتاتوری شاه و رعايت قانون اساسی بود.
از سوی ديگر رشد و رونق نسبی ادبيات و هنر در دهه سی، که تحولات اقتصادی و
اجتماعی حاصل از اصلاحات آغاز دهه چهل بدان وسعت
و قوام بيشتری بخشيده بود، جامعه روشنفکری را
از وزن کمی قابل ملاحظه ای برخوردار کرد و بدان امکان و جسارت داد تا به جستجوی
راههائی برای ابراز وجود مستقل برآيد.
بر چنين زمينه ای بود که فکر ايجاد کانون
نويسندگان به وجود آمد. کانون تشکيل شد و دو سه سالی نيز فعاليت کرد، ولی در مقابل
فشار و سرکوب رژيم که هيچ گونه صدای مستقلی را تحمل نمی کرد، تاب نياورد و از هم
پاشيده شد.اما اينک، يعنی در آغاز دهه پنجاه، آنچه
باعث شد تا اعضاء و علاقمندان کانون اعتماد خود را نسبت بدان از دست بدهند و فکر
پی گيری آن را کنار بگذارند، فضای روحی و اخلاقی ای بود که با سر بر کشيدن گرايش
عدالت خواهی در وجود گروههای طرفدار مبارزه قهرآميز و مسلحانه با رژيم، بر جامعه
روشنفکری
حاکم شده بود. اينان با طرح شعارهای به غايت بلندپروازانه و دور از دسترس و در عين
حال با جانفشانی های قهرمانانه در راه اين شعارها، آن بخش از اهل فکر و قلم را که
همچنان به مسئوليت و تعهد اجتماعی باور داشتند، مرعوب کرده و کم و بيش به دنباله
روی و ستايش از خود واداشته بودند.
مبارزۀ سازمان های طرفدار قهر و خشونت دوام چندانی
نياورد و در آغاز نيمه دوم دهه
پنجاه
، هم به علت نارسائی ها و انحراف های درونی و هم زير ضربات خردکننده رژيم از نفس
افتاد. از سوی ديگر، رژيم شاه نيز که در اين سال ها چهار اسبه به سوی يک ديکتاتوری
تمام عيار تاخته بود، به بن بست رسيد و در برابر وضعيت جديدی که با طرح و تبليغ
حقوق بشر در سياست آمريکا به وجود آمده بود، ابتکار عمل را از دست داد.
اين شرايط به نيروهای آزادی خواه امکان داد تا يک
بار ديگر پيش صحنه مبارزه سياسی را در اختيار
خود گيرند و با طرح خواست هائی که از حدود ظرفيت و بضاعت جامعه فراتر نمی رفت،
نظير مخالفت با ديکتاتوری و رعايت قانون اساسی، چشم انداز روشنی برای جنبش اجتماعی
ترسيم کنند. در اين دوره بود که کانون نويسندگان مرحله دوم فعاليت
خود را آغاز کرد و به سرعت به يکی از ارگان های مؤثر و معتبر جنبش آزادی خواهی
تبديل شد. برگزاری شب های شعر در آبان ۱۳۵۶ نقطه اوج موفقيت و محبوبيت آن بود.
با اين حال اين وضع چندان به درازا نکشيد و
نيروهای آزادی خواه که نقش چکاننده جنبش اجتماعی را بازی
کردند، به زودی از صف مقدم مبارزه کنار زده شدند . با اين تفاوت که اين بار به جای
نيروهای عدالت خواه آشنای صحنه سياسی جامعه
ما،
ابتکار عمل را نيروی غول آسا و خردکننده اسلام
بنيادگرا در دست گرفته بود که با مصادره شعارهای عدالت
خواهانه و انقلابی توانسته بود توده ها را مجذوب و مسحور خود کند و ديگر نيروهای
سياسی را تحت الشعاع قرار دهد و به دنبال خود بکشاند.
کانون نويسندگان خطر برکشيدن اين نيروی هولناک را
دريافت و در برابر آن موضع گرفت. پس از استقرار رژيم جديد نيز از مقابله با آن
پرهيز نکرد. کاری که در شرايط توهم و سحرزدگی عمومی در برابر اسلام انقلابی و
تسليم و دنباله روی اکثر نيروهای سياسی از آن، به هيچ وجه آسان نبود. در اين دوره
تنش سنتی ميان گرايش آزادی خواه و گرايش عدالت خواه به درون کانون نيز رخنه کرد و
بخشی از توانائی آن را متوجه حفظ اصالت و تصفيه خود نمود. اشاره به اين نکته نيز
ضروری است که در اين مرحله آن بخش از گرايش عدالت خواه که همچنان در وجود حزب توده
و سازمان های مشابه آن نمايندگی می شد، به علت دنباله روی فرصت طلبانه اين حزب از رژيم اسلامی و لاف و گزاف های پوپوليستی
آن، چنان تحريف شده بود که به زحمت قابل شناسائی بود.
در ارزيابی اين دوره از فعاليت کانون، فقط به ذکر
اين نکته اکتفا می کنيم که کانون اگرچه تحت تاثير فضای حاد و انقلابی حاکم بر
جامعه به خواست های خود شدت و وسعت زياده از حدی داد، در مجموع به اصول و هدف های
خود وفادار ماند و تا آنجا که از يک تشکل دموکراتيک انتظار می رود در پيگيری آنها
از هيچ کوششی خودداری نکرد. ليکن کاملا آشکار بود که در پايان روندی که با« جنبش
آزادی خواهی » شروع شد و سپس به « انقلاب ايران » تبديل گرديد و در نهايت « انقلاب
اسلامی به زعامت امام خمينی » از آن زاده شد، جائی برای حضور و فعاليت کانون
نويسندگان نمی توانست موجود باشد.
برای ما ايرانيان توجه به اين نکته جالب است که
انقلاب ايران به صورت نقطه عطفی ميان دو دوره متمايز درآمد
که دو سه سالۀ پايان دهه هفتاد و آغاز دهه هشتاد ميلادی آنها را از هم جدا می کند. ويژگی
دهه های شصت و هفتاد غلبه فضای خوش بينی و اميدواری نسبت به آينده و
اعتقاد به توانائی بشر در رسيدن به فردای روشن و تامين سعادت و رستگاری عمومی بود.
نيروی چپ، چه در جلوه های روشنفکری وچه در وجود سازمان های سياسی، از لحاظ روحی و
اخلاقی برتری انکارناپذيری داشت. انقلاب ايران بر اين موج شور و اشتياق عمومی سوار
شد و از آن بهره فراوان گرفت.
در مقابل، همزمان با آشکار شدن نتايج هولناک و عوارض مرگبار انقلاب ايران، دورانی
آغاز گرديد که در آن اميد به دگرگونی و رهائی خاموشی گرفت، وضعيت موجود تثبيت شد و
با قدرت مانور و تطبيق خود نيروهای مخالف و معترض را مجاب کرد و يا از صحنه بيرون
راند. تنها حادثه فروپاشی
« اردوگاه سوسيلليسم واقعا موجود » ، با آنکه از مدت ها پيش ديگر اميدی به نجات و موفقيت
آن نبود، احساس غبن و خلائی به وجود آورد که، همچون حفره سياهی که به
قول کيهان شناسان در پی انفجار عفريت آسای ستاره های عظيم پديد می آيد، هر گونه
پرتوی به سوی آينده را در خود می کشيد و نابود می کرد
از لحاظ آنچه که به بحث ما مربوط است، بايد گفت که
در اين شرايط گرايش عدالت خواه، به بن بست رسيد و آرمان آن بوسيلۀ حکومتهای سرمايه
داری و صاحبان بازار مصادره شد تا از آن برای کنترل و تداوم وضعيت موجود استفاده
کنند. در مقابل، گرليش آزادی خواه، از آنجا که دموکراسی سياسی و اقتصادی اساس
مناسبات ساختاری وضعيت موجود را تشکيل می داد، جان به در برد و حتی اعتبار و نفوذ
بيشتری کسب کرد.
انعکاس و تاثير متقابل وضعيت جهانی بر جامعه
ما
با مانع حکومت مذهبی انقلابی برخورد می کرد که با سلطۀ خفقان آور خود از بروز هرگونه
انديشه يا حرکتی جلوگيری می کرد. سرانجام انقلاب زير تاثير مقتضيات و نيازهای
اساسی جامعه، که اين بار يک سره در خواست آزادی و مردم سالاری و جامعه
مدنی
بروز کرد، از نفس افتاد .در خلاء ناشی از کم خونی و انزوای نيروهای سياسی غيرمذهبی،
اين بخشی از حاکميت مذهبی بود که ابتکار عمل را به دست گرفت وبا مصادره
زبان
و اصطلاحات گرايش آزادی خواه، کوشيد بدان رنگ و لباس مذهبی، البته با « قرائتی
جديد » ، بپوشاند.
به عبارت ديگر، « اپوزيسيون » جديد از درون رژيم
سر برآورد و « اپوزيسيون » سنتی و يا کلاسيک را پشت سر گذاشت. عامل مهمی که به اين
جريان کمک کرد هراس عمومی از يک مقابله شديد اجتماعی ديگر و پذيرفتن شيوه های
اعتدالی و مصالحه گرانه برای گرگونی بود. هرچند که تناقض و بيگانگی اپو زيسيون
مذهبی با مفاهيم و مقولاتی که با مذهب ارتباطی ندارند و از عوالم ديگری مدنيت و
مدرنيته برخاسته اند، اطمينان و اعتماد چندانی نسبت به موفقيت آن برنمی انگيزد.
در اين شرايط، کانون نويسندگان منتظر از ميان رفتن
اين تناقضات نماند و باز به اتکای بنيه و ظرفيت توليد و آفرينش فکری ای که در
جامعه سراغ می کرد بنيه و ظرفيتی که سلطه مذهبی قادر به
خفه کردن آن نشده بود ، تلاش برای ابراز وجود و فعاليت خود را آغاز کرد و به رغم
مخالفت ها و تهديدهای دستگاه سرکوب و سانسور رژيم، که تا کشتار دو تن از اعضای آن
نيز پيش رفت، به تشکيل و سازماندهی مجدد خود موفق شد. همين مقاومت اصولی و مبارزۀ
بی دريغ در فضائی ناسازگار و ستيزه خو ست که يک بار ديگر خصلت روشنفکری کانون
نويسندگان را تاييد می کند.
اعلام موجوديت و تشکيل کانون نويسندگان به خودی
خود موفقيت بزرگی است. اما پرسشی که بلافاصله در برابر اعضای کانون و علاقمندان آن
قرار می گيرد اين است که در شرايط پر مخاطره و تهديدآميز کنونی کانون تا چه حد می
تواند در رعايت و پيشبرد عملی اصول و هدف هائی که در منشور خود آورده است موفق
باشد. ترديدی نيست که منشور کانون با سنجيدگی و پختگی فراوان و با پرهيز از زياده
روی های گذشته تنظيم شده و در ضمن از حداقل خواست و نياز اهل قلم در دنيای امروز
فراتر نمی رود. ولی شرايطی که رژيم اسلامی بر جامعۀ ما حاکم کرده است با سنجيدگی و
حداقل های دنيای امروزفاصله ای پرناکردنی دارد.
از جمله، در جامعه ای که دستگاه قضائی آن که راسا
نقش نقش سازمان امنيت و اداره سانسور را نيز
به عهده گرفته هر وقت که مايل باشد و با هر تعبير و تعريفی که خود صلاح بداند،
شمشير زنگ زده اما همچنان خونريز کفر و ارتداد و توهين به مقدسات مذهبی را بيرون
می کشد و عليه مخالفان و معترضان و منتقدان و دگرانديشان به کار می گيرد، چگونه و
تا کجا می توان در عمل و در موارد مشخص به اصل « آزادی انديشه و بيان بی هيچ حصر و
استثنا » وفادار ماند و « با هرگونه سانسور انديشه و بيان » مخالفت کرد ؟ برای
نمونه، اکنون چند ماه است که هاشم آقاجری فقط و فقط به جرم بيان عقايدش در بارۀ
اصلاح مذهبی در چنگال همين دستگاه قضائی گرفتار شده و حتی خطر اعدام او در ميان
است. به نظر نمی رسد که وابستگی آقاجری به سازمان تيره و تار « مجاهدين انفلاب
اسلامی » و يا قلمداد کردن اين ماجرا به عنوان يک ماجرای صرفا سياسی، دليل موجهی
برای سکوت کانون نويسندگان در برابر اين ماجرا باشد. ( بی جا يا نا بجا، بايد
يادآوری کرد که سکوت و بی اعتنائی سازمان های غير مذهبی آزادی خواه و طرفدار حقوق
بشر در خارج از کشور نيز نسبت به ماجرای هاشم آقاجری، آن هم در دورانی که همگان
اصل تعميم آزادی و حقوق بشر را حتی در مورد مخالفان با سر و صدای فراوان پذيرفته
اند، بسيار سوآل برانگيز است. )
مشکلات و موانعی که بر سر راه کانون قرار دارند
بسيار متنوع و متعددند برخی از آنها، با توجه به جو ملتهب و آشفته ای که با
برانگيختن عقب مانده ترين و تعصب آميزترين روحيات و اعتقادات به وجود آمده، از
چنان حساسيتی برخوردارند که حتی طرح آنها می تواند امنيت جانی اعضا و مسئولان
کانون را به خطر اندازد.
با اين همه می توان و بايد اميدوار بود که کانون
نويسندگان ايران، همچون هر ارگان زنده ای که در محيط ناسازگار و ستيزه خوئی قرار
می گيرد، شيوه ها و شگردهای مناسبی برای مقاومت و بقای خويش بيابد. آنچه اهميت
دارد اين است که اين شيوه ها و شگردها با ذات و گوهر روشنفکرانه
آن
، به مفهوم يک حرکت آگاهانه و مستقل از مصادر قدرت، هماهنگ باشد.معنای اين حرف اين
نيز هست که آنجا که کانون دخالت و حضور خود را غير ممکن می يابد، حقيقت را بی هيچ
هراس و ملاحظه ای با همگان در ميان بگذارد.
|