تعويق کنگره جبهه دوم خرداد,
بازتابى از بن بست اصلاحطلبان دولتى
تقى روزبه
سخنگوى جبهه دوم خرداد دو دليل در علت تعويق
کنگره مطرح ساخته است. نخست بهانتظار سرنوشت دو لايحه تقديمى دولت خاتمى به مجلس
نشستن و مشروط کردن تدوين راهبرد جديد به سرانجام آنها. و ديگر خطيربودن اوضاع
بينالمللى و عواقب عمليات نظامى درمنطقه و لاجرم درانتظار فراهم آمدن شرايط با
ثباتترى براى تدوين استراتژى ماندن.
اما واکاوى اين دو برهان به خلاف ادعاى مطرح
کنندگان, بيش از آنکه دلايل قانع کنندهاى براى تعويق کنگره و تدوين استراتژى جديد
باشند, دلايلى هستند برضرورت تسريع درتدوين آن. بررسى اين دلايل همچنين نشان
مىدهدکه چرا درساختار کنونى تدوين اين استراتژى غير ممکن است و اينکه چرا جبهه
متحد دوم خرداد به معناى واقعى و نه صورى ديگر مدتهاست که وجود خارجى ندارد و
آنچه به اين تجمع صورى هويت و معنا مىدهد تنها قرار گرفتن در برابر يکدندگى و
فشار کمابيش مشترک جناح حاکم است. تعويق کنگره همچنين برملاکننده رمز و راز
امکان تعرض بىوقفه جناح بهشدت در انزوا قرار گرفته بوده و نشان دهنده اين واقعيت
است که هرگونه تلاش براى خروج از وادى نفى و وارد شدن به قلمرو اثبات براى تدوين
استراتژى جديد-که ممکن است "خداى ناکرده" با گوشههايى از ديوارههاى
نظام تلاقىکند- درحکم فروپاشى اين جبهه خواهدبود. و از آنجا که اين جبهه بنا به
تعريف خود را جزئى از نظام اسلامى حاکم و جناحى(=بالىلى) از آن مىداند و نيز از
آنجاکه دراين نظام مواضع کليدى و دست بالا را جناح اقتدارگرا بهعهده دارد, لاجرم
اصلاحطلبان اساسًا فاقد استراتژى و راهى براى عبور از بن بستهاى نظام مىباشند.
درمورد بى پايگى برهان نخست مىتوان گفت تدوين يک
استراتژى, تنها مىتواند برپايه نقد ۵سال و اندى تجربه شکست خورده و ناکامى پروژه
اصلاحات استوار باشد و مشروط کردن آن به نتيجه دولايحه, چيزى جز دخيل بستن به همان
بهاصطلاح استراتژى تاکنونى و آويزان شدن بر رشتهاى باريکتر از مو براى نجات
سياست شکست خورده"بهرهگيرى از ظرفيتهاى نهفته قانونى" نيست. و
بنابراين مضمون عملى و واقعى دخيل بستن به دولايحه فوق يعنى تردد درهمان کوچه بن
بستى که بارها طى شده است. برعکس اگر هرآينه کوچکترين شانسى هم براى موفقيت دو
لايحه فوق قابل تصور بود همانا وارد کردن فشار تازهاى به جناح حاکم بود که
مىتوانست از طريق قرار گرفتن جبهه دوم خرداد در پشت استراتژىى که حزب مشارکت
طراح آن بود فراهم گردد. بهاين ترتيب اندک شانسىهم که وجود داشت, اکنون با
بهنمايش گذاشته شدن استيصال و تشتت جبهه دوم خرداد, يعنى منتفى شدن ترس ناشى از
واکنش همبسته جبهه دوم خرداد درنزدتماميتخواهان, بباد رفته است. معناى عدم تدوين
استراتژى درشرايطى که وجود آن بيش از هر زمانى ضرورىتر گشته است, هيچ نيست جز
سرگردانى در وادى ابهام و تداوم وضعيت انفعالىلى و تمکين به همان استراتژى شکست
خورده تاکنونى.
و اما پايههاى برهان دوم به مراتب از برهان نخست
سست تراست:
اگر تهديدهاى جهانى و منطقهاى واقعيتى جدى است,
اين امر بيش از آنکه دليلى بر عدم ضرورت استراتژى و درنتيجه تداوم وضعيت انفعال
کنونى باشد, دليلى است بر لزوم داشتن يک استراتژى کارآمد براى مقابله با بحران و
کنترل دامنه آن.
از اينرو دو دليل اقامه شده براى توجيه به تعويقافتادن
کنگره جبهه دوم خرداد را بايد دلايلى دانست که هدفى جز پنهانساختن علل واقعى
ندارند.
و اما صورت مسأله چيست؟:
چهارمؤلفه زيراضلاع مربعى را تشکيل مىدهندکه
سيماى عمومى بحران حاکم برکشور را رقم مىزنند:
مؤلفه نخست: پروژه اخراج از حاکميت.
اين پروژه مدت طولاتى است که شروع شده است. تاکتيک
جناح حاکم دراين عرصه آنست که بايد براى صيد ماهى ابتدا و البته به تدريج آب حوض
را خالىلى کرد. در برخى موارد بهدلائل گوناگونى که قاعدتًا صيادان کهنهکار بدان
واقف هستند, دردسر صيد بهاين طريق از شيوه صيد ماهى در درون آب کمتراست. کشف اين
شيوه را بايد بزرگترين موفقيت تاکتيکى جناح حاکم بهشمار آورد.
لوايح ارائه شده از سوى خاتمى بهويژه قانون اصلاح
انتخابات به مجلس, تلاشى است براى مسدود ساختن راه تخليه آب و کوششى است براى
ماندن برروى آب. بنابراين آنچه که واقعيت دارد, نه خروج از حاکميت بلکه روند
اخراج از حاکميت از يکسو و تلاش براى ماندن درحاکميت از سوى ديگر است. بهطورىکه
ساير اقدامات را مىتوان تنها با درنظر گرفتن اين واقعيت مورد ارزيابى قرار داد.
دراين ميان بحث و شعار خروج از حاکميت بهعنوان واکنشى از سوى بخشى از اصلاح
طلبان, مطرح شده که حتى در سطح نظر و سخن نيز درجبهه اصلاحطلبان فراگير نشده و
قادرهم نيست فرا گير شود. اگر بپذيريم که استراتژى يعنى طراحى عمومى مسير پيشروى
به سوى هدف, پس ديگر نمىتواند بر "واکنش" استوارباشد. "واکنش"
استراتژى نيست و استراتژى الزامًا مىتواند بر"کنش" استوارباشد. از
اينرو ادعاى تدوين استراتژى جديد براى خروج از بن بست از سوى اصلاحطلبان را
نبايد چندان جدى گرفت.
جناح حاکم در راستاى پروژه اخراج اصلاحطلبان و
تبديل جمهورى اسلامى به خلافت ياحکومت خالص اسلامى و براى انتقال مطمئنتر اين
روند, خواهان آنست که آنان را تا آنجا که ميسراست بهصورت تکهتکه شده-ونه
يکدست- از گود حکومت و سياست بيرون افکند. افراطىها را تصفيه کرده و نيروهاى
بهاصطلاح ارزشى و خودى را منفعل ساخته و دربهترين حالت بهصورت زائده وار جذب خود
نمايد. بديهى است که دربرابر استراتژى فوق, طرح خرده استراتژىهايى چون خروج از
حاکميت, که امکان اجماع حول آن مقدور نيست, و در بهترين حالت تنها مى تواند شامل
بخشمحدود و معينى از اصلاح طلبان گردد کارسازنيست. بىترديد براى جناح حاکم که
خود مشغول پيشبرد پروژه اخراج بهشيوه معينى است, نه اصل خروج بلکه نحوه اين خروج
داراى اهميت است. تا آنجاکه به منافع و هدفهاى جناح حاکم برمىگردد, اين خروج
بايد حتى الأمکان اولاً تدريجى بوده و بهويژه تا آنجا که ممکن است, بهويژه
درگامهاى نخست, نيروهاى ارزشى و شخص خاتمى را در برنگيرد. برعکس لازم است که هرچه
بيشتر شامل نيروهاى "راديکال" و"غير خودى" باشد. و ثانيًا با
توجه به فروريزى شتابان پاىگاه حمايتى اصلاحطلبان, مشمول مرور زمان گردد تا
بهعنوان کارت تعيين کننده دربازى کاملاً خاصيت خود را از دست بدهد.
و متقابلاً کليتاصلاحطلبان در برابر بازى با
کارت خروج از حاکميت باسه چالش جدى مواجه هستند که مانع شکلگيرى اجماع عمومى
دراين جبهه حول انديشه خروج از حاکميت مىشود:
دروهله نخست معناى خروج از حاکميت, خواه ناخواه,
رسميت بخشيدن به اصلاحناپذيرى نظام و تير خلاص زدن به فلسفه وجودى خويش است(يعنى
همان عامل بازدارندهاى که مانع انصراف خاتمى از کانديدشدن در دور دوم رياست
جمهورى گرديد و بعدها نيز موجب گرديد که وى کارت استعفاء را درکشوى ميز خود
بگذارد) و دروهله دوم با افزايش تهديدهاى خارجى که کليت نظام را مورد تهديد قرار
مىدهد, کفه عنصر محافظه کارى و ترديد در جبهه دوم خرداد, تحت عنوان اولويت منافع
ملى برمنافع جناحى, بيش از پيش سنگين ترمىشود و بالأخره آنکه با روىگردانى هرچه
بيشتر مردم از اصلاحطلبان پتانسيل مفروضِ تاکتيک خروج از حاکميت بيش از پيش بباد
رفته تلقى شده و کارت خروج از حاکميت-چنانکه هم اکنون گاهى مورد اذعان پارهاى از
عناصر اين جبهه قرار مىگيرد-به کارت سوخته تبديل مىشود. بااينهمه بايد گفت که
اگر کليت جبهه دوم خرداد بهدلايل مطرح شده قادر نيست تحت استراتژى واحدى بهحرکت
درآيد, اما مصون از تأثيرات بحران, بهويژه عواقب فشارهاى ناشى از روىگردانى مردم
نيست. برعکس درپرتواين فشارها وقطب بندى جامعه, جبهه دوم خرداد بيش از پيش بهسمت
فروپاشى و تجزيه از يکسو و تقويت عنصر محافظه کارى از ديگرسو رهسپار است. هم
اکنون قرائن و شواهد موجود نشاندهنده آنست که جناح حاکم قادر نيست پروژه اخراج از
حاکميت را کاملاًمطابق شيوه و در چهارچوب زمانبندى شده خويش به پيش برد. چرا که
اصلاح طلبان تحت فشار دوگانه رقيب و انزواى شتابان خود درپائين ناچارند براى حفظ
موجوديت خود, درصورتى که آخرين تير ترکش آنان يعنى لوايح تقديمىشان به مجلش شوراى
اسلامى, به سنگِ يکدندگى جناح حاکم برخورد کند, دست به اقدامهاى ديگرى از جمله
خروج از حاکميت بزنند. از اين رو مىتوان گفت که جمهورى اسلامى, بارديگر يه يکى از
بزرگترين نقطه بزنگاه خويش وارد مىشود. نقطه بحرانى که على رغم تلاش هاى خاتمى و
حاميان اصلاح طلبش براى حفظ کيان اسلامى درعبور از اين بزنگاه, بايد آنرا بحران
موجوديت ناميد.
مولفه دوم: تشتت وآشفتگى بى سابقه درونى
اصلاحطلبان .
دامنه اين آشفتگى چنان است که ناچار گرديدند
برگزارى اولين و شايد هم آخرين کنگره خود را به تعويق افکنند. اکنون نيروهاى عمده
تشکيل دهنده جبهه دوم خرداد هرکدام ساز خود را مىزنند و هيچ رهبر ارکسترى قادر
نيست که اين نواهاى متفاوت و بعضًا متضاد را باهم ترکيب کرده و نغمه واحد و
گوشنوازى ارائه دهد. نيروهاى عمده اين اردو يعنى جبهه مشارکت, مجمع روحانيون
مبارز, کارگزاران, مجاهدين انقلاب اسلامى, حزب اسلامى کار و حزب همبستگى و.. هريک
ساز خود را مى نوازند. در اين ميان بهويژه موضعگيرىهاى تازه مجاهدين انقلاب
اسلامى درمخالفت با استراتژى خروج از حاکميت جلب توجه بيشترى مىکند. بهزاد نبوى
و محمد سلامتى دو کادر کهنه کار و سياست باز اين تشکل با طرح دلايل مخالفت خود,
نشان مىدهند که مخالفتشان از ملاحظات تاکتيکى فراتر رفته و ريشههاى عميقترى
دارد. بهزعم اين دو خروج از حاکميت قبل از هرچيز نشان دهنده اصلاح ناپذيرى نظام و
اثبات نامشروع بودن آن مى باشد. به نظر آنان بنبست اصلاحات مهم نيست چرا که حتى
اگر ۱%هم امکان اصلاح نظام وجود داشته باشد اصلاحطلبان نبايد از حاکميت خارج
شوند. مخالفت از زاويه فوق نشاندهنده عمق پيوندهاى ناگسستنى اين جريان با نظام
حاکم است. سرحدى زاده دبيرکل کل حزب اسلامى کار نيز شيپور را از سوراخ ديگرى
نواخته و مدعى است که بهجاى خروج از حاکميت حضور پايدار در حاکميت مطرح است و
هنوز باينجا نرسيدهايم که خداى نکرده خود را از حاکميت جداکنيم! طبيعى است وقتى
جريانى چون مجاهدين انقلاب اسلامى تا اين حد مخالف انديشه خروج از حاکميت باشد,
مخالفت کسانى چون کروبى و مجمع روحانيون و يا کارگزاران با اين انديشه, بهطريق
اولىلى دامنه بيشترى خواهد داشت.
دراين ميان جبهه مشارکت که برآن بود استراتژى سه
مرحلهاى خود يعنى بهرهگيرى از ظرفيتهاى موجود قانون اساسى (که خود را درقالب دو
لايحه دولت نشان مىدهد) و طرح رفراندوم حول آنها, در صورت رد اين لوايح توسط
شوراى نگهبان و بالأخره طرح خروج از حاکميت را اگر که امکان برگزارى رفراندوم
فراهم نگردد به تصويب کنگره برساند, باتوجه به تشتت و مخالفتخوانى جريانات ديگر
ناچار گرديد با تعويق کنگره -که درصورت برگزارى و اصرار برتصويب استراتژى خود, خطر
فروپاشى اين جبهه را تهديد مىکرد-موافقت نمايد.
بى ترديد ناکامى در وصول به استراتژى واحد و عدم
اجماع اين جبهه حول خروج از حاکميت, معنايى جز بسنده کردن به همگرائى حول حلقه
اول اين استراتژى نخواهد داشت. براين اساس همه منتظرند ببيند که حاصل سياست
جديددولت خاتمى چيست و چه گشايشى را در کارفروبسته آنان بهوجود خواهد آورد. لوايحى
که مى توان پيشبينى کرد در بهترين حالت ممکنه بصورت اسب بى يال و اشکمى از زيردست
کارچرخانان تشخيص مصلحت نظام عبورخواهد کرد تا در آرشيو دستاوردها و افتخارات
محمدخاتمى بايگانى گردد. اما در اين ميان آنچه که به طور نقد در برابر نسيهخرى
فوق پرداخته مىشود, همانا پائين کشيدن فتيله منازعات درعرصههاى ديگر و فرورفتن
هرچه بيشتر درکام محافظهکارى است. اين محافظهکارى را مى توان به روشنى در
لايحهاى که بايدک کشيدن نظارت استصوابى از نوع اصلاحطلبانهاش, مدعى مبارزه
عليه نظارت استصوابى ازنوع تماميت گرايانهاش مىباشد و سپس در تعديل بازهم بيشتر
اين لايحه درکميسيون مجلس بهسود نظرات شوراى نگهبان و تعديل برخىمواد مهم
طرحهاى شکنجه و کودک آزارى و..... درهمان راستا و هدف و سکوت سنگين در برابر ساير
دست اندازىهاى جناح حاکم به حقوق شهروندان و بالأخره چرخش محسوس در گفتمان
اصلاحطلبان به سود دولت دينى و جلب نظر مراحع و.... ملاحظه کرد.
مؤلفه سوم: تهديدهاى برون مرزى و نقشآفرينى عوامل
بينالمللى.
جان سختى و تداوم سياست خارجى متعلق به دوره جنگ
سرد و نظم مبتى برجهان دوقطبى که مدتهاست پايههاى قوام دهنده آن فروپاشيده, به
بن بست کامل رسيده است. شرايط زيست محيطى جمهورى اسلامى از بنياد دگرگون شده است و
اين درحالىلى است که جمهورى اسلامى فاقد انعطاف لازم براى انطباق لازم با اين
شرايط نوين است. اگر در نظربگيريم که حاکميت دين(درقالب کاست حکومتى گروهى از
روحانيون متکى برولايت مطلقه فقيه) و مبارزه با استکبارجهانى( بهاصطلاح مبارزه ضد
امپرياليستىاز موضع واپسگرايانه) دوپايه اصلى هويت و موجوديت رژيم جمهورى اسلامى
را تشکيل مىدهد, و اگر از دست دادن اولىلى ناممکن است و دومى نيز لااقل نيازمند
نوشيدن جام زهرى هولناک, دراين صورت به ابعاد چالشهايى که نظام حاکم با آن
روبروست پى خواهيم برد. و بهويژه اگر درنظر بگيريم که اين بار راستاى فشارهاى
سنگين خارجى با روىکرد مردم در داخل کشور نسبت به رژيم دريک مسير قرار گرفته است,
آنگاه به درجه نقشآفرين عامل خارجى درترکيب با عوامل داخلى, بهتر پى خواهيم برد.
عواملى که خاتمى در گزارش اخيرخود به مجلس شوراى اسلامى آنرا بدينگونه فرموله
کرد:
"باکمال تأسف جمهورى اسلامى ايران از درون و
بيرون با تهديدهاى جدى روبرو است".
مؤلفه چهارم: عرضاندام نيروى جديدى که کليت نظام
را به چالش طلبيده است.
واقعيت اين نيرو ديگر امروزه برکسى پوشيده نيست و
انکارکردنش امرى مضحک مىنمايد. واقعيتى چنان مشهود که همه ناگزيرند دربرابرش و به
احترامش کلاه از سربردارند و شادابى ناشى از حرکت خون تازه دراندام بىرمق خود را
احساس نمايند. نگاهى به گزينه مقطع انتخابات رياست جمهورى دوره دوم که
تحريمکنندگان و مخالفين کليت نظام با عروج خيره کننده ۴۱ميليونى خود,
تماميتخواهان را بافاصله زيادى در پشت سرخود قرار دادند و مقايسه آن با نظرسنجى
گستردهاى که تقريبًا با پايان پنجمينسال رياست جمهورى خاتمى صورت گرفت, عروج
پرشتاب اين نيرو را به رقم غافلگيرکننده قريب به ۰۵% جمعيت کشور- که باتوجه نرخ
رشد خود, بهزودى نيروى اصلاحطلبان را نيز پشت سر خواهد گذاشت- به نمايش نهاد. که
باتوجه به عقبه درحال فروريزى بيش از ۰۴% جمعيتى که هنوز هم به درجاتى خواهان تحول
و اصلاح در نظام جمهورى اسلامى هستند, درمجموع نيروى فائقه و بالقوه تعيين
کنندهاى را تشکيل مىدهند.
اين نيرو گرچه هنوز نتوانسته است از جمله بهدليل
ضعف سازمان يافتگى و فراگيرنشدن انديشه استراتژى واحد مبارزاتى به نقش آفرينى لازم
و تعيين کننده بپردازد, بااينهمه پردازش اوضاع سياسى و روندهاى آتى کشور بدون
درنظر گرفتن نقش آن و سمت و سويى که اين نيرو به خود مىگيرد, ناقص و يکجانبه
خواهدبود. هم اکنون جدال و چالش بزرگى بين دوگرايشى که يکى جهت دادن به سرنگونى
درمسير دمکراتيک و قرار گرفتن انقلابنوين ايران در راستاى دمکراسى, آزادى و
برابرى و ديگرى بازسازى استبداد و وابستگى و راه سرمايهدارانه را نمانيدگى مىکند
درجريان است.
۳نوامبر۲۰۰۲
|