نگاهی به تلاش روشنفکران
در
رابطه با کانون نويسندگان ايران
« انجمن گفتگو و دمکراسی برای ايران» در پاريس،
روز شنبه ۲۷-۱۰-۲۰۰۲ نشستی پيرامون « تلاش روشنفکران در رابطه با کانون نويسندگان
ايران» برگزار کرد. آقايان محسن يلفانی و محمد علی سپانلو، ميهمان های اين نشست
بودند که پيرامون موضوع فوق به سخنرانی و تشريح مواضع خويش پرداختند.
لازم به توضيح است که بر مبنای روش کار اين « انجمن»،
پس از سخنرانان، حضار حاضر در سالن نيز با بحث و تبادل نظر و طرح سئوال، مستقيما
در مباحث مداخله و مشارکت می نمايند. متاسفانه بدليل مشکل فنی ما موفق نشديم که
نظرات و سوالات شنوندگان را ضبط کنيم. نکته ديگر اينکه: سخنان آقای سپانلو عينا از
روی نوار پياده شده و تصحيحات در حد نوشتاری شدن گفتار و حذف جملات تکراری و کلمات
اضافی بوده است.
پيش از شروع سخنرانی آقای سپانلو، اداره کنننده جلسه،
به معرفی آثار وی پرداخت. وی گفت:
آقای محمد علی سپانلو شاعر و منتقد ادبی سرشناس ايرانی
و از نخستين بينانگذاران کانون نويسندگان ايران، نزديک به چهار دهه در زمينه شعر و
داستان و ترجمه و تحقيق فعال بوده است. حاصل اين دوران ۴۵ کتاب چاپ شده در داخل و
خارج و چند اثر در دست انتشار است. از ميان ۱۵ کتاب شعر او معروفترين عبارتند از:
« منظومه خاک» ۱۳۴۴، « منظومه پياده روها» ۱۳۴۷، « نبض وطنم را می گيرم»۱۳۵۷، «
خانم زمان» ۱۳۶۵ لندن- ۱۳۶۶ تهران، « فيروزه در غبار» ۱۳۷۴، « پائيز در بزرگراه»۱۳۷۹،
« تبعيد در وطن»۱۳۸۱. زمينه بخش های مهمی از شعر سپانلو تاريخ ايران بويژه شهر
تهران بوده است. از ميان پژوهش های ادبی او که بارها به چاپ رسيده و جزو کتاب های
درسی دانشکده های ايران است، معروفترين عبارتنداز: « باز آفرينی واقعيت»، در باره
داستان نويسی ايرانی که امسال چاپ نهم آن منتشر شد. « نويسندگان پيشرو ايرانی»، در
باره تاريخچه ادبی منثور ايران.« چهار شاعر آزادی» درباره شاعران مشروطيت. سوئد
۱۳۷۲، تهران۱۳۷۷.
بعضی از کتاب های ترجمه شده او عبارتند از: « عادلها»
اثر آلبرت کامو، « دهليز و پلکان» اثر يانک ويتسوس شاعر يونانی ،« گيوم آپولينر در
آئينه آثارش» ترجمه و تأليف، « مقلدها» اثر گراهام گرين، « فصلی در دوزخ» اثر
آرتور رامبو. سپانلو به کمک آلن لانس شاعر فرانسوی و رئيس فعلی خانه نويسندگان
فرانسه در سال ۱۹۶۷ ترجمه زندگی و نمونه آثار ده شاعر ايرانی را درمجله « آکسيون
پوئتيک»منتشر کرده و نيز آثاری از او در مجلات و انتولوژی های فرانسه به چاپ رسيده
از جمله ايران پوئزی و دوکتوريک به کوشش آلن لانس و شهرآشوب امير شاهی. چاپ دوم
سال ۲۰۰۰.« سياه روی سفيد» انتشارات وينال بين المللی شاعران وال دو مارن زير نظر
هانری دو لوئی ۱۹۹۸. اتشارات خانه نويسندگان فرانسه سال۲۰۰۰.
او که فارغ التحصيل دانشکده حقوق داشگاه تهران است،
طی سه دهه نزديک به يک صد مقاله در مطبوعات ايران و خارج به چاپ رسانده که گزيده
ای از آن در کتاب تعلق و تماشا ۱۳۷۸ در تهران گرد آمده است. در زمينه سينما نيز
فعال بوده، در سه فيلم ايرانی يکی از نقش های اصلی را بعهده داشته است. آخرين کتاب
سپانلو ماه پيش در استکهلم منتشر شده است بنام« سرگذشت کانون نويسندگان ايران» که
حاصل مشاهدات دست اول او از۳۳ سال فعاليت کانون براساس اسناد موجود است.
محمد علی سپانلو:
آقای سپانلو ضمن سلام به شنوندگان و ابراز خوشحالی
از شرکت در اين « جلسه فرهنگی» به معرفی آخرين کتاب خود در باره « سرگذشت کانون نويسندگان
ايران» پرداخت. « اين کتاب در واقع شرح مستند زندگی کانون نويسندگان ايران
است....اسناد، همه از اعلاميه ها، مصاحبه ها، صورت جلسات، بولتن ها و خبرنامه های
داخلی کانون نويسندگان می باشند.» آقای سپانلو همچنين اظهار نمودند که:« بعد از
سالها تصميم گرفتم [که] شمشير را از رو ببندم و در اين کتاب جمله به جمله از همه
انتقاد کردم. تصادفا از آقای يلفانی که قراراست با هم« دبا»[مناظره] داشته باشيم
هيچ انتقادی نداشتم. چون کارهای ايشان را می پسنديدم.» سخنران سپس به رابطه جنبش
دانشجوئی و کانون نويسندگان در دهه ۴۰ پرداخت:« کانون نويسندگان رابطه تنگاتنگی با
جنبش دانشجوئی داره ، من خودم از بچه هائی بودم که در سال ۱۳۳۸ ماشين دکتر اقبال
را در دانشکده حقوق آتش زديم. دانشجوی دانشکده حقوق بودم. ۱۶ آذر ۱۳۳۳ را هم ما
برگذار کرديم. ...با توجه به فضای بسته آنروزها، خيلی حرفها بود که آدم فقط در
دانشگاه می شنيد. قديمی ترها به ما يادآوری می کردند که چه اتفاقاتی افتاده است...
وقتی که ما سکوت داديم، برگهای درخت ها شروع کردن به ريختن. هيچوقت آن سکوت يادم
نميره . پائيز بود. ۱۶ آذر بود. فکر می کنم از آنجا يک حرکتی در کل ادبيات و فرهنگ
ايران شروع شد که مربوط است به دهه چهل، يعنی دهه درخشانی که نسبت به قبل و بعدش،
دستآوردهای بزرگی داشت. اين دستآوردها را من در کتاب « نويسندگان پيشرو ايران»
حدودا شرح داده ام. قبل از دهه چهل بعضی چيزها اصلا در ايران وجود نداشت. مثل
نمايشنامه نويسی ايرانی. چون قبل از آن يا نمايشنامه « تخته حوضی» بود و يا در تئاتر
و صحنه های جدی، ترجمه. مثل سينمای ايرانی. مثل ادبيات کودکان. مثل به کرسی نشاندن
شعر نو که در دهه۳۰ در راديو و تلويريون مسخره می شد. مثل عموميت يافتن رمان نويسی
در ايران. همه اينه مربوط به دهه چهل است. اين دهه بنظر من که خودم در واقع شروع
کردم به کار کردن مرهون جنبش دانشجوئی هستم. ....اين پديده آزاديخواهی يعنی بشکل
امروز و اين خصلت دمکراتيک تاسال ۴۹ ادامه پيدا می کند. برای اينکه داستان سياهکل
پيش آمد و سانسور آنقدر حاد شد که ادبيات جور ديگری شد....دو کلمه آزادی و عدالت،
من را ياد آلبرت کامو می اندازه. او در کتاب ltat et sige می گويد که عده ای بنام آزادی در واقع بی عدالتی
را تحمل می کنند و يک عده هم بنام عدالت آزادی را سرکوب می کنند. کامو مقصودش بلوک
شرق و غرب است. ..... مشکل روشنفکران و هنرمندان ما اينه که هر دوشان روشنفکر
نيستند. مشکل سياسيون ما اينه که اغلب روشنفکر نبودند. .... علتش اينکه آدمی که
عقلش را ميده دست يک تشکيلاتی، اين ديگه روشنفکر نيست. آدمی که عقلش را بده به دست
فرمول های از پيش ساخته، ديگه با وجدان خودش قضاوت نمی کنه. در واقع وجدان خودش را
تحت تأثير قرار داده و اين نمی تواند روشنفکر باشد. ما به گمان فکر می کنيم که
هنرمندان بزرگ ما همه شان روشنفکر بودند. نبودند. و اتفاقا اين کتاب[ سرگذشت کانون
نويسندگان ايران] سند است.....بازهم فکر می کنم بعضی اشتباهات داره در کانون
نويسندگان ايران انجام ميگيره... درتاريخ ۳۳ ساله کانون ما ۵ متن مهم داريم.اين ۵
متن يک چيز اساسی را نشان ميده. همانی که گفته شد. تنها سازمان مدعی آزاديخواهی
ايران که واقعا توانست آزاديخواه باقی بماند....شما ۳ بحران در کانون نويسندگان
ايران خواهيد ديد.... کانون سه دوره کار کرده.۱۳۴۶ تا۱۳۴۹. بعد متوقف شده، برای
اينکه شهربانی دو و سه نفر از ما منجمله خود من را به زندان های کوتاه مدت انداخت.
بهر حال ما اهل سرنيزه نبوديم. در سال ۱۳۵۶ يا اواخر ۱۳۵۵ در پرتو اينکه ديده شد
که حکومت ايران مورد انتقاد جهانی و بخصوص آمريکا قرار گرفته، اين شکاف بوجود آمد.
نامه ای به هويدا نوشته شد در مورد سانسور. بهرحال در سال ۱۳۵۶ کانون بالاخره
توانست يک هيئت دبيران موقت تشکيل دهد. سال ۵۷ مجمع عمومی طبق اساسنامه تشکيل شد.
و تا سال ۶۰ ادامه پيدا کرد. اين ۴ سال يک آزمايشگاهی شده بود برای گرايش های
سياسی در واقع تماميت خواهی که می خواهندهمه چيز را نابود کنند.....سال ۱۳۶۴ خبر
مرگ ساعدی رسيد.... رفتيم در ختم ساعدی واين جمع شدن و اين امضاهائی که در پشت
آگهی هست يک يادگار بود. چرا که در سال ۱۳۴۷ هم، اولين نمود عينی کانون نويسندگان
درگذشت پدر سياوش کسرائی بود که ۹۰ امضا آمد پاش. هيچکس باور نمی کرد که اين آدمها
امضاهاشان کنار هم قرار بگيرد. مثلا نيروی سومی. توده ای. نمی دانم فلان، همه يکجا
جمع بشن. اين مثلا يکی از دستآوردهای کانون هست و اعلام موجوديت يک چيزيست که فرا
حزبی و فراجناحی است. يعنی در واقع پيغام عام آزادی را انتخاب می کند. از ساعدی
شروع شد. يک بهانه ، يک دليل ديگرش، زلزله رودبار شد. و در آنجا بعضی از رفقا از
جمله خود من گفتم اگر بچه ها می خواهيم به اسم نويسنده کار کنيم ما يک گذشته ای
داريم. و آن گذشته، آن چيزهائی است که قبلا روش توافق شده. اگر از صفر شروع کنيم
روی اين جمله ممکن است توافق نکنيم. اين معروف است به سالهای جمع مشورتی. يعنی يک
عده جمع شديم مشورت کنيم که کانون را چه جوری اداره کنيم. اين يک جور هنر زندگی
بود. يعنی اگر ما می خواستيم رسما کانون نويسندگان باشيم ممکن بود ببندنمان. ولی
همه ما جمعی هستيم که می خواهيم کانون درست کنيم.و الان هم می خواهيم کانون درست
کنيم. يعنی هنوز هم کانون بطور جدی نرفته برای ثبت. ولی بهرحال کانون يک گذشته ای
داره. قديمی تر از مثلا نظام حکومتی ايران هم هست. يعنی در واقع اين کانون است که
بايد گفت بيشتر صاحب آب و ملک است.... ما ۵ فصل مهم در تاريخ کانون خواهيم داشت.
يکی متن اول اسفند ۱۳۴۶. چند نفر جوان پيشنهادی کردند که بيآئيم يک اعتراضی بکنيم
به کنگره ای که قرار بود در حضور شهبانو فرح تشکيل شود. خوب اين جوان ها، جوان های
بی ريش و سبيل بودند که خيلی مورد توجه ادبای ريش و سبيل دار بقول نيمايوشيج قرار
نمی گرفتند. حمايت آل احمد، که از روشنفکران مطرح بود، باعث شد که در واقع اين متن
نوشته شود و بتدريج ۵۴ نفر امضا کنند که ما اين کنگره را تحريم می کنيم.چون دولت متوجه
شده بود از همان اول اعلام کرد که اصلا کنگره برگزار نمی شود. ولی ما حالا توانسته
بوديم نام های عجيب و غريب را پای يک متن گردآوری کنيم. اين متن می گويد که اگر
قرار است که کنگره ای برگزار شود، بايد يک اتحاديه قانونی و آزاد از نويسندگان
ايرانی کار بکند. بنابراين متن اول که ارزش تاريخی خاصی داره، برايتان خواهم خواند
و امضای کسانيکه زيرش هستند. بيانيه در باره کنگره نويسندگان.
چون خبر تشيکل کنگره ای به نام « کنگره نويسندگان و
شعرا و مترجمان» اعلام شده است ما امضا کنندگان زير لازم می دانيم که مطالب را به
اطلاع مردم و مقامات مملکت برسانيم.
۱-چون هدف از تشکيل چنين کنگره هايی اصولا فراهم آوردن
زمينه ای برای اجتماع اهل قلم و تبادل آزادانه افکارو آراء ميان ايشان است، از نظر
ما شرط مقدماتی چنين اجتماعی وجود آزادی های واقعی نشر و تبليغ و بيان افکار است،
در حالی که دستگاه حکومت با دخالت های مستقيم و غير مستقيم خود در کار مطبوعات و
نشر کتاب و ديگرزمينه های فعاليت های فکری و فرهنگی ( که موارد بيرون از حد آن را
به کمک اسناد و ارقام می توان ذکر کرد) آن آزادی هارا عملا از ميان برده است.
بنابراين ما وجود چنين کنگره ای را با فقدان شروط مقدماتی آن مفيد و ضروری نمی
دانيم. از نظر ما، آن شرط مقدماتی با رعايت کامل قانون اساسی در آزادی بيان و مطبوعات
و مواد مربوط به اعلاميه جهانی حقوق بشر فراهم خواهد شد.
۲-به نظر ما، هرگونه دخالت حکومت هادر کار اهل قلم
و هدايت ادبيات در جهات رسمی سياسی همواره به رشد ادبيات سالم و واقعی لطمه زده است
و اين اصل با تجربه هائی که در اين کشورو در بسياری از کشورهای جهان صورت گرفته،
به ثبوت رسيده است.بنابراين، ما وجود جنين کنگره ای را که به کمک حکومت و بدون
نظارت اهل قلم تشکيل می شود، مفيد و ضروری نمی دانيم.
۳-به نظر ما، برای آن که چنين کنگره ای بتواند به صورت
واقعی تشکيل شود و به وظايف خود عمل کند، پيش از آن بايستی اتحاديه ای آزاد و قانونی
که نماينده و مدافع حقوق اهل قلم و بيان کننده آراء آنها باشد وجود داشته باشد و
اين اتحاديه تشکيل دهنده چنان کنگره ای و نظارت کننده برآن و دعوت کننده شرکت
کنندگان باشد نه دستگاه های رسمی حکومت، و چون در کار تشکيل کنگره کنونی دستگاه
آزادی که نماينده اهل قلم باشد نظارت و دخالت نداشته است، ترتيب کنونی را درست و
مطابق با اصول نمی دانيم و تشکيل چنين کنگره ای از نظر مامفيد و ضروری نيست.
بنابراين اعلام می کنيم که امضا کنندگان اين اعلاميه
در هيچ اجتماعی که تامين کننده نظرات بالا نباشد، شرکت نخواهند کرد.
نام های نه نفر امضاء کننده اول به قرار زير است:
جلال آل احمد، هوشنگ وزيری، داريوش آشوری،محمد علی
سپانلو، اسماعيل نوری علا ، بهرام بيضائی، اسلام کاظميه، فريدون معزی مقدم، نادر ابراهيمی.
نسخه هارا تقسيم کرديم و ازهمان روز به جمع آوری امضاء
پرداختيم و طی دو هفته، به ترتيب زير، هرکس پای نسخه خود امضاء جمع کرد( اين نسخه
هارا من شماره گذاری کرده ام. نام های داخل پرانتزمتعلق به جمع آورندگان امضاهاست):
۱-( محمد علی سپانلو)، نصرت رحمانی، احمد رضا احمدی،
بهمن محصص، نادر نادر پور، يدالله رويائی، فريدون تنکابنی، احمد شاملو، سيروس
مشفقی، باقر عليخانی.
۲-( بهرام بيضائی)، مهرداد صمدی، منصور اوجی، بهرام
اردبيلی.
۳-( داريوش آشوری)، احمد اشرف، فريده فرجام، منوچهر
صفا، اسماعيل خوئی، م. آزاد، رضا ادوری، غلامحسين ساعدی، جعفر کوش آبادی.( پای اين
برگ آقايان مهدی اخوان ثالث و محمرضا کدکنی اول امضاء کرده و بعد آن را طوری خط
زده اند که بشود خواند)
۴-( فريدون معزی مقدم)، پرويز صياد، بيژن الهی.
۵-( جلال آل احمد)، علی اصغر حاج سيد جوادی، شمس آل
احمد، هما ناطق، حميد مصدق، غزاله عليزاده، رضا براهنی.
۶-( اسلام کاظميه)، محمد زهری، هوشنگ گلشيری، محمد
کلباسی، محمد حقوقی، منوچهر شيبانی.
۷-( اسماعيل نوری علاء)، محمد رضا جودت، رويينپاکباز،
موسوی خامنه ای.
۸-( هوشنگ وزيری)، علی اصغر خبره زاده، عبدالله انوار،
سيمين دانشور. ( وزيری که نتوانسته يا نخواسته بود که امضای زيادی جمع آوری کند از
خانم دانشور خواهش کرد پای ورقه اورا امضاء کند، نه ورقه جلال را.)
۹-( نادر ابراهيمی)، منوچهر آتشی، م. ا. به آذين، سياوش
کسرايی، سايه.
اين ۹ برگ که حدود ۵۴ نفر شدند، در روز ۱۷ اسفند در
جلسه ای که در خانه آل احمد تشکيل شده بود، معلوم شد... در اينجا تصمصم گرفته شد
که يک اساسنامه ای بنويسند برای تشکيل يک کانون نويسندگان. اين جمع به ۳ نفر ماموريت
داد اساسنامه را بنويسند. که باز بنده و علی اصغر حاج سيد جوادی و نادر نادر
پوربوديم. ۳-۴ جلسه جمع شديم. متوجه شديم گذاشتن کلمه سنديکا به ضوابط حکومتی بر
می خورد، ولی کانون بايد يک انجمن باشد که از اختيارات انجمن ها استفاده کند. بنابراين
اساسنامه تهيه شد. بعضی از رفقا گفتند اين اساسنامه بدون مرامنامه کافی نيست. ..در
نتيجه چندين جلسه در خانه اعضاء تشکيل شد و سرانجام مرامنامه ای بنام « در باره يک
ضرورت»، در ارديبهشت ۱۳۴۷ نوشته شد. اين متن دوم کانون نويسندگان است. و من می
خواهم نشان بدهم که بالاخره در گذر اين سال ها، اصولی حفظ شده است.
مرامنامه کانون ( ارديبهشت
۱۳۴۷)
در باره يک ضرورت
به عللی که ريشه های دور و دراز تاريخی و انگيزه های
خاص مربوط به تضادهای دنيای کنونی دارد، در روزگار ما رفتار مقامات رسمی ايران نسبت
به صاحبان انديشه و ابداع هنری در دو جهت کاملا متمايز سير می کند و چنين می نمايد
که اگر مانعی نباشد باز تا سال ها در همان دو جهت سير خواهد کرد.
يکی پروردن و به کار گرفتن انديشه های رام دست آموز،
که زندگی و تکاپويی اگر دارند همان در شيار مألوف سنن و مقررات و عقايد پذيرفته
است، با کم و بيش نازک کاری و آرايش و پيرايش که به هر حال هيچ چيز را در صورت
موجود زمانه عوض نمی کند. سازمان های عامله کشور با توجه و دلسوزی مخدومان، گذشته
از مال و مقام و افتخارات، همه گونه امکانی را برای نشر و اشاعه مکررات دلخواه
آثارشان در اختيار اين گروه می گذارند.
ديگر ترس و بد گمانی و احياناکين توزی نسبت به انديشه
های پوينده راهشگا که نظر به افق های آينده دارد و فردا را نويد می دهد. در باره
اين گروه و غرابت اضطراب انگيز آثار و آرايشان، سعی همه در محدود داشتن و منزوی
کردن و سرپوش نهادن است، از طريق همه گونه سد و بند نهان و آشکار در زمينه های
عملی عرضه و انتشار، و اگر اين همه در پاره ای موارد موثر نيفتاد يا قبول عام سايبانی
مصون از تعرض پديد آورد،آن وقت تظاهر به همداستانی است و تآييد و تحسين ريايی و
سعی در خنثی کردن انديشه با حفظ قالب کلام.
اين رفتار دوگانه که آشکارا حقوق شناخته شده بشری را
نقض می کند و کسانی را که نخواهند آزادی وآزادانديشی خود را در مقام خريد و فروش
بگذارند به خاموشی محکوم می دارد، در پس نقاب صلاح انديشی و خير اجتماع رشد فکری مردم
و استعداد قضاوت درست آن را نفی می کند، برخورد آزادانه آراء و نقد سالم و باروری
انديشه و آثار هنری را مانع می گردد و محيط ساکن و دربسته ای به وجود می آورد که
در آن اوهام و اباطيل جايگزين اشکال زنده ادب و فلسفه و هنر می شود . اين خسرانی
بزرگ است، هم در سطح فرد و هم در سطح ملت.
در دنيايی که از طريق روزنامه و کتاب وفيلم و راديو
و تلويزيون، سيل انديشه ها و مفاهيم گوناگون از فراز مرزها و مقررات در وجدان مردم
جهان سرريز می کند، هر ملتی موظف است که با آگاهی و بينش و اراده آزاد غذای روح
خود را از اين ميان انتخاب کند و به کوشش فرزندان مبتکر و آزاد انديش خود ديگران
را بر سفره رنگين خود بنشاند و اين جز با ارج گذاشتن به انديشه های نو و احترام به
آزادی فکر و بيان و تآمين بی خدشه وسايل مادی نشر و تبادل آزادانه افکار و آثار
ممکن نيست. مردم و سازمان های عامله کشور، خاصه همه کسانی که با انديشه و ابداع سر
و کار دارند، بايد بياموزند که بيان و انديشه ديگران را، خواه موافق يا مخالف،
تحمل کنند و آزادی را به خود محدود ندارند. دايه و قيم و يا از آن بدتر گزمه
نباشند. چه آزادی انديشه و بيان در فطرت آدمی است و هيچ جبر و تحکمی قادر بر محو
آن نيست. آزادی انديشه و بيان تجمل نيست ضرورت است، ضرورت رشد آينده فرد و اجتماع
ما، و بر اساس همين ضرورت است که « کانون نويسندگان ايران»، که شامل همه اهل قلم
اعم از شاعر و نويسنده و منتقد و نمايشنامه نويس و سناريو نويس و محقق و مترجم می
گردد، تشکيل می يابد و فعاليت خود را بر پايه دو اصل زيرين آغاز می کند:
۱-دفاع از آزادی بيان با توجه و تکيه بر قوانين اساسی
ايران( اصل۲۰ و اصل ۲۱ متمم قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر ماده ۱۸ و ماده
۱۹ آن ). آزادی بيان شامل همه انواع آن اعم از کتبی و شفاهی يا به کمک تصوير است،
يعنی نوشته، نوشته چاپی، نمايش، فيلم، راديو و تلويزيون. هر کسی حق دارد به نحوی
که بخواهد آثار و انديشه های خود را رقم زند و به چاپ برساند و پخش کند. مقامی که
رعايت اين حق از او مطالبه می شود قوای سه گانه کشور است و همه صاحب قلمانی که در
راه به دست آوردن و صيانت اين حق می کوشند می توانند با قبول مفاد اين بيانيه در
کانون نويسندگان ايران نام نويس و شرکت کنند.
۲-دفاع از منافع صنفی اهل قلم بر اساس قانون يا قوانين
که - در حال يا در آينده - روابط ميان مولف و ناشر يا سازمان های عامله کشور را به
نحوی عادلانه معين و تنظيم کند. کانون نويسندگان ايران از همه صاحب قلمانی که به
اين دو اصل معتقد بوده و حاضرند در راه جان بخشيدن به آنها بکوشند دعوت می کند تا
گرد کانون فراهم آيند و مساعی پراکنده خود را برای رسيدن به مقصود هماهنگ سازند.
کانون نويسندگان ايران
اين که ذاتا يک بيانيه ليبرالی است در طول سالها دستخوش
تفسير ميشه ونبرد داخل کانون نويسندگان ، اينستکه به روح اين بيانيه وفادار مانده
است. اينها مسائلی است که در واقع اين سرگذشت را نشان می دهد. حالا ميرسيم به سال
۵۸، دورانی که از تمام ستون های روزنامه ها آتش بر می خواست و تابستان طولانی در
ايران برقرار بود. کانون نويسندگان تشکيل شد. سازمان های ظاهرا دمکراتيک تشکيل
شدند. از معلم و کارمند بانک و بازنشسته و بيکاران و شورای چه و ....غيره و غيره و
اينها به کانون می گفتند ما هم مثل شما هستيم، چرا با ما همکاری نمی کنيد. کانون
نمی توانست بگويد يا قصاص قبل از جنايت بکند که مثلا شماها فلان هستيد. همه احزاب
هم داشتند. بی چک و چونه. و بی ترديد. قسمت های ظاهرا دمکراتيک داشتند که می خواستند
همکاری کنند و از اين حيثيتی که کانون داشت، استفاده کنند. در نيتجه کانون يک
موضعی تصويب کرد. پيش نويس آن در چندين جلسه بحث شد و در مجمع عمومی به تصويب رسيد.
اينجا البته تاثير آن روزگار در فرهنگ کانون اثر کرد. من يادم هست وقتی اصطلاح «
خلق های ايران» در متن آمد، باقر پرهام که دبير کانون بود، گفت که توجه کنيد، اگر
دولت بخواهد ما را برسميت بشناسد با اين اظهار نظر شما، ما مقابل دولت قرار می
گيريم. ولی بهرحال مجمع عمومی اينجوری رأی داد.
۱-مجمع عمومی هرگونه محدوديت و ممنوعيت و سانسور فکری
و علمی و انحصاری کردن کتاب های آموزشی و منابع تحيق و کادر آموزشی را در تمام
سطوح آموزشی کشور، از دبستان تا دانشکده، محکوم دانست و توصيه کرد که کانون برای
مبارزه قاطع با هرگونه سانسور در مطبوعات و راديو و تلويزيون و کتاب و سينما و
نمايشگاه های نقاشی و تأتر و مجالس سنخرانی و شعرخوانی، همه نيروهای خود را به کار
بردو برای جلب همکاری همه کانون ها و انجمن های دمکراتيک در اين راه تلاش کند.
۲-با توجه به شرايط انقلابی جامعه و يا در نظر گرفتن
گزارش مبسوطی که يکی از اعضاء کانوندر باره خواسته های مردم کردستان ارائه کرد، و
نيز با عنايت بر اين که پشتيانی از حقوق گروه های عقيدتی و خلق های ايران جزو
مواضع کانون و از شرايط لازم برای تحقق وحدت ملی و زندگی دمکراتيک است، مجمع توصيه
کرد که هيأت دبيران جديد تلاش در راه رسيدن به اين اهداف دا در برنامه کار خويش
قرار دهند.
۳-از آنجا که مهم ترين مسئله جاری انقلاب ايران تدوين
قانون اساسی است و انجام گرفتن اين کار به شيوه مطلوب تنها با مشارکت همه گروه های
عقيدتی و خلق های ايران ميسر است، مجمع توصيه کرد که هيأت دبيران جديد گروهی از
اعضاء کانون را برای پی گيری اين مهم و شرکت در تدوين قانون اساسی نامزد کند.
۴-مجمع توصيه کرد که هيأت دبيران جديد در اولين فرصت
گروهی از اعضاء کانون را برای بررسی و تجديد نظر در اساسنامه کانون مأمور کند و پس
از آماده شدن اساسنامه ای مناسب شرايط موجود و مواضع کانون، مجمع عمومی فوق العاده
را برای تصويب آن فرا خواند.
۵-مجمع توصيه کرد که کميسيون نظارت بر نشر، کارخود
را در جهت حفظ حقوق صاحبان آثار و جلوگيری از اجحاف به خريداران کتاب با جديت بييشتری
دنبال کند و نظريات مدون خود را در اين زمينه به هيأت دبيران اعلام کند تا در معرض
قضاوت عموم قرار گيرد.
اين در واقع آن چيزيست که بعدا اساس متنی قرار گرفت
به اسم« موضع کانون در مقابل احزاب سياسی». يعنی ما در آن مواردی که نقطه اشتراک
داريم با احزاب سياسی، مثل آزادی عام انديشه و بيان، می توانيم با آنها همکاری
کنيم. پس اگر روزنامه ای توقيف شد، ما می توانيم اعتراض کنيم به توقيف روزنامه.
ولی چنانکه خواهيم ديد اين داستان بسادگی انجام نشده است. کانون دچار سه بحران شده
که پيش از اينکه به بحث چهارم برسم، برايتان می خوانم. کانون می بايست در مبارزه
خود به خاطر حفظ آزادی ها و نفی سانسور، ناچارا از حرمت و حقوق نويسندگان نيز دفاع
کند؛ نويسندگانی که صاحب عقايد و مشرب های گوناگون و گاه متضاد بودند. راه حل چه
بود؟ دفاع از حقوق قانونی و صنفی نويسندگانی که به خاطر آثارشان گرفتاری هايی پيدا
می کردند، بی آن که وارد ماهيت اين آثار شوند. اما از آنجا که انسان جايز الخظا،
خواه در کسوت نويسنده و خواه دولت مدار، مواجه با قانون و عرف است، همواره دفاع از
آزادی نويسندگان با انواع تفسيرهای مرامی تعارض پيدا می کرد. بر اثر همين تعارض
ها، طی دو فصل حيات کانون نويسندگان، سه بحران بزرگ در آن روی داد که هر کدام ممکن
بود يا کانون را ساقط کند يا اصالت آن را به نام رعايت مصلحت ها مخدوش سازد.
بحران نخستين در اول سال ۱۳۵۷ بروز کرد. گروهی از طرفداران
يک عقيده سياسی که می توانيم به آنها « نيروی سومی» ها بگوييم، کانون را متهم
کردند که بازيچه سياست طرفداران « حزب توده» شده است. برای اين اتهام البته دلايلی
نيز داشتند، اما به جای ايستادگی بر سر اصول يا پی گيری انتقاد های خود، کانون را
ترک کردند. بدترين نوع مخالفتی که به فرض صحت مدعا صحنه را تسليم حريف می کند.
سال بعد، يعنی در اواسط ۱۳۵۸، بحران دوم بروز کرد.
همان که سازندگان بحران اول کانون را نسبت به آن بيم داده بودند. نويسندگان طرفدار
حزب توده، در امتداد سياست حزبی خود، مصلحت در آن دانستند که شعار اول کانون يعنی آزادی
قلم و بيان و نشر تحت الشعاع سازش سياسی قرار بگيرد. آنان به سهم خود کانون را
متهم کردند که هم سو با سازمان های دشمن نظام، و از جمله سازمان فدايی، دفاع از آزادی
را بهانه براندازی قرار داده است. اما نويسندگان مستقل کانون که با وجود داشتن
ايدئولوژی های سياسی، در چارچوب کانون برای اصول آن اولويت قايل بودند، ايستادگی
کردند و چنان که ديديم حزب توده از کانون نويسندگان ايران بيرون رفت.
در سال ۱۳۵۹ بحران سوم پديد آمد. سازمان فدايی. که
کوشيده بود از کانون در راستای تاکتيک های خود استفاده کند، در انتخابات سال ۶۰ هيأت
دبيران شکست خورد و رهبری کانون بار ديگر در دست نويسندگان حرفه ای و مستقل قرار
گرفت.
شما اگر انشای متن های کانون در سال ۱۳۵۹ را ببينيد،
مثل متن های روزنامه کار است. که به اسم کانون نمی توانست باشد. ولی متاسفانه به
اسم کانون در آمده...... می خواهم بگويم که آدم می توونه ايدئولوژی سياسی هم داشته
باشه و کانونی رفتار کنه. مثل يلفانی يا مثل پرهام. اين سه بحران را کانون گزرانده
است. بعد می رسيم به متن چهارمی که لازم ديده شود. اين متن چهارم متنی است که شما
می شناسيد. متن « ما نويسنده ايم» معروف به نامه ۱۳۴ نفر. ديگه بازگشت به گذشته
تعطيل ميشه. مثل اينکه به خودمان هم می گيم بابا يادتان نره که ما در کانون
نويسندگان، نويسنده ايم نه نماينده يک سازمان سياسی. شايد برای خورمان گفتيم.
اينهائی که اين متن را امضاء کردند، برای همين بود. البته بعضی ها خلاف اين رفتار
کردند. فکر نکنيد موضوع حل شده. هيچ وقت موضوع حل نشده. يکی از همين آقايان که
امضاء کرده بود، بعد اعلاميه داد که من امضام را پس ميگيرم. چون اينها با انجمن امپرياليستی
انجمن قلم همکاری کردند. يعنی بدتر شد. اگر از اول امضاء نمی کرد، بهتر بود.
کتاب[سرگذشت کانون نويسندگان] من يک ماه قبل از قتل های زنجيره ای تمام ميشه. شگفت
انگيزه. يعنی اينکه ما هر وفت يک متن رسمی در آورديم مورد تهديد واقعی قرار
گرفتيم.... ما ضمن اينکه داشتيم نامه ۱۳۴ نفر را می نوشتيم، در جلسه جمع شده بوديم،
خبر دادند که سعيدی سيرجانی را گرفتند. سعيدی سيرجانی عضو کانون نبود. ما گفتيم
وظيفه کانون نويسندگان است که از نويسندگان دفاع کند. متنی نوشتيم. ۴۰ نفر آنجا
بودند. از آنها امضاء گرفتيم. اگر می خواستيم توی شهر بگرديم، با اون وضع اضطراب
اصلا نمی شد. بحث راجع به متن ۱۳۴ باعث شد که يک وظيفه کوچکی هم برای سعيدی سيرجانی
انجام بدهيم در حالی که همنشين هاش و رفقاش يک نفرشان امضاء نکردند. اين متن پنجم
وقتی در آمد، بلافاصله عکس العملی شد روی قتل های زنجيره ای. حداقل قتل دو تا از
رفقای ما که مسلم است.... ما دور هم جمع شديم برای اينکه استقلال فردی را پاس
بداريم. اين جمله مهم است. و شعار سال انجمن قلم جهانی هم شد. حرکت جمعی ما برای
دفاع از استلال فردی ماست. ما بهم پيوستيم که کار بزرگ اجتماعی انجام دهيم. ما بهم
پيوستيم که از استقلال فرد فردمان دفاع کنيم. و اين متن کوچک منشور است. کار روی
اين ۲۰ سطر شايد ۳ سال بحث برده.
به تاريخ هيجدهم شهريورماه ۱۳۷۵
پيش نويس منشور کانون نويسندگان ايران
کانون نويسندگان ايران با توجه به روح عمومی بيانيه
اول کانون ( ارديبهشت ۴۷) و« موضع کانون نويسندگان ايران»(مصوب فروردين ۵۸) وبا
استناد به « متن ۱۳۴ نويسنده»(مهرماه ۱۳۷۳)اصول و مواضع زير دا اعلام می کند:
۱-آزادی انديشه و بيان و نشر در همه عرصه های حيات
فردی و اجتماعی بی هيچ حصر و استثناء حق همگان است. اين حق در انحصار هيچ فرد، گروه
يا نهادی نيست و هيچ کس را نمی توان از آن محروم کرد.
۲-کانون نويسندگان ايران با هرگونه سانسور انديشه و
بيان مخالف است و خواستار امحای همه شيوه هايی است که به صورت رسمی يا غيررسمی، مانع
نشر و چاپ و پخش آراء و آثار می شوند.
۳-کانون رشد و شکوفايی زبان های متنوع کشور را از ارکان
اعتلای فرهنگی و پيوند و تفاهم مردم ايران می داند و با هرگونه تبعيض و حذف در
عرصه چاپ و نشر و پخش آثار به همه زبان های موجود مخالف است.
۴-کانون با تک صدايی بودن رسانه های ديداری، شنيداری
و رايانه ای مخالف است و خواهان چند صدايی شدن رسانه ها در عرصه های فرهنگی است.
۵-حق طبيعی و انسانی و مدنی نويسنده است که آثارش بی
هيچ مانعی به دست مخاطبان برسد. بديهی است نقد آزادانه حق همگان است.
۶-پاسخ کلام با کلام است، اما در صورت طرح هرگونه دعوايی
در مورد آثار، ارائه نظر کارشناسی در صحت ادعا از وظايف کانون نويسندگان ايران
است.
۷-کانون از حقوق مادی و معنوی، حيثيت اجتماعی و امنيت
جانی، حرفه ای، شغلی نويسندگان ايران دفاع می کند.
۸-کانون نويسندگان ايران مستقل است و به هيچ نهادی
(جمعيت، انجمن، حزب، سازمان و...) دولتی و غيردولتی، وابسته نيست.
۹-همکاری نويسندگان در کانون با حفظ استقلال فردی آنان
براساس اهداف اين منشور است.
۱۰-کانون نويسندگان ايران با اشخاص و نهادهايی که همکاری
با آنها با اصول و مواضع کانون مغاير نباشد در زمينه حقوق، اهداف و آرمان های
مندرج در اين منشور همکاری می کند.
اين هم آخرين متن. متاسفانه اسناد کانون دو بار مورد
غارت قرار گرفت. يکبار در سال ۵۷ که دفتر مهندس مقدم مراغه ای بخاطر مسائل سياسی
خودش و مسئله آذربايجان مورد حمله قرار گرفت و يکبار در سال ۱۳۶۰ که ريختند به محل
رسمی کانون و بسياری از نوارها و اسناد با ارزش را از بين بردند. در نتيجه فقط
چيزهايی که چاپ شده، برای ما مانده است.
|